عاشق که می شوی
تمام جهان نشانه معشوقه ات دارند
یک موسیقی زیبا
یک فنجان قهوه ی تلخ
یک خیابان خلوت و ساکت
به آسمان که نگاه می کنی
کبوترانی که پرواز می کنند
همه تو را امید می دهند
حتما که نباید هدهد خبری بیاورد
گاهی کلاغی هم از معشوقه ات پیام دارد
جهان عاشقی زیباست آنقدر زیباست
که آواره شدنش هم زیباست
مردن در عاشقی هم زیباست
محمود درویش
پیشانیات وطن من است
به من گوش کن
و چون علفی هرز پشت این نردهها رهایم نکن
همچون کبوتری در کوچ
مرا وا نگذار
همچون ماه تیره روز
و بسان ستارهای دریوزه
در میان شاخسار
مرا با اندوهم رها نکن،
زندانیام کن با دستی که آفتاب میریزد
بر دریچهی زندانم
بازگرد تا بسوزانیام،اگر مشتاق منی،
مشتاق من با سنگهایم، با درختهای زیتونم،
با پنجرههایم… با گِلم
وطنم پیشانی توست
صدایم را بشنو و تنها رهایم نکن
"محمود درویش"
چیزی از عشق،
نمی خواهم
جز آغاز...
زمین گسترده می شود
به اندازه ی رویای تو...
پرندگان هیچگاه
در قفس لانه نمیسازند
می دانی چرا؟
زیرا که نمیخواهند اسارت را
برای جوجههای خویش
به میراث بگذارند...
هنوز هم میتوانم
همچنان از عشق سخن بگویم
و از ردیف آرام درختانى
که در دو سوى جاده، جهان را گرفتهاند
من براى همه
روشن همچون هوا سخن مى گویم
من براى همه
از سرزمین خویش و آرزوهاى شما
سخن مى گویم...
محمود_درویش