چرا فردا نمی شود؟

خورشید را می‌دزدم
فقط برای تو !
می‌گذارم توی جیبم
تا فردا بزنم به موهایت
فردا به تو می‌گویم چقدر دوستت دارم !
فردا تو می‌فهمی
فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت. می‌دانم !
آخ ... فردا !
راستی چرا فردا نمی‌شود ؟
این شب چقدر طول کشیده ...
چرا آفتاب نمی‌شود ؟

یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته ؟


"شل سیلوراستاین"

حقیقت زیرچترعادت پنهان است

نمی‌توان به جایی گریخت ،
حقیقت
زیر چتر عادت
پنهان است .
حال که
نه فرار
دردی را دوا می‌کند
و نه قرار،
باید
بر مدار صبر
سماعی مردانه کرد

                            

"ناهیدعباسی" 

ای مهربان من

ای مهربان من!

من دوست دارمت

چون سبزه های دشت

چون برگ سبز رنگ درخت نارون

معیارهای تازه ی زیبایی

با قامت بلند تو سنجیده می شود

زیبایی عجیب تو معیار تازه ای است

با غربتِ غریبِ فراوانش

مانند شعر من

_ این شعر بی قرین _

و این تفاخر از سر شوخی ست

نازنین!

"حمیدمصدق"

زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد

انسان ، آهسته آهسته عقب نشینی می کند.
هیچکس یکباره معتاد نمی شود
یکباره سقوط نمیکند ، یکباره وا نمی دهد
یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند،
تبدیل نمی شود و از دست نمی رود ..

زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد
و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند.
قدم اول را ، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم
شک مکن که قدم های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت ..

" نادر ابراهیمی "

یک شب تو را از قبیله‌ات می‌دزدم

ماه

شبگردی آواره ا‌ست

که چادرت را کنار می‌زند
خورشید،
دیوانه‌ای
که خود را به جنون ظهرگاه بیابانت می‌زند

من اما نه ماهم، نه خورشید
یک شب تو را از قبیله‌ات می‌دزدم
و شمشیر می‌کشم
به روی برادرانت

تا فراموشت کنند.


"آرش شفاعی"

یاد تو می افتم..

راستی این روزها از هر خاطره ای که گذر میکنم ...
یاد تو می افتم
حق با تو بود
خیلی دیر شده و من فکر می کنم دیگر وقت رفتن شده
زمان هزار بار هم که بنوازد
من از تو دور مانده ام ...
آنقدر دور که مرا نمی بینی و من
هر روز که در آیینه نگاه می کنم
تو را به یاد می آورم که می گفتی :
بهار چقدر خسته به نظر می رسی
تو بی من طاقت نمی آوری ...
پیر می شوی دختر ؛
دل بکن بیا از اینجا برویم ...

حق با تو بود پیر شده ام
درست بعد ِلحظه لحظه نبودن هایت ...
می بینی ؟!


"بهار حق شناس "

تقصیر من هم نبود !

اشتباه از شما نبود !
تقصیر من هم نبود !
به جان مادرم
خودکشی هم نبود
زنگ که زدم
اشتباهی
پنجره را
جای در باز کرد
گفتم از شیراز نامه دارید
به جای پله‌ها
باز اشتباهی

مثل پرنده‌ها از پنجره پرواز کرد .


"سارامحمدی اردهالی"

                                                

آن‌ها که تنها زندگی نکرده‌اند

آن‌ها که تنها زندگی نکرده‌اند
نمی‌فهمند
که سکوت
چگونه آدم را می‌ترساند
چگونه آدم با خودش حرف می‌زند
نمی‌فهمند که آدم
چگونه به سمت آینه‌ها می‌دود

در آرزوی دیدن یک هم‌دم ..


"اورهان ولی"

برگردان:رسول یونان

بدون زن مردانگی..

بدون زن
مردانگی مرد

شایعه‌ای بیش نیست ...


"نزارقبانی"

این روزها...

این روزها 
با هر دوست تازه‌ای 
تنهایی‌ام را دوباره پیدا می‌کنم 
و هر دستی که به شانه‌ام می‌خورد 
شماره‌ای‌ست 
که از گوشی همراهم پاک خواهد شد
این روزها 

به جای نفس درد می‌کشم


لیلا کردبچه"