آغاز شاعری ام

آغاز شاعری ام
به یقین رقص زلفان تو بود در باد
آن‌گاه که زمانِ محصور در بند ابدیت
از حرکت می ایستد و
صفر میشود
موج گیسوانت در باد میشکند
آوار میشود بر ساحل شانه هایت
گل سر نارنجی ات
در دستان لرزان باد
به سان پرنده ای مهاجر
جا مانده از پاییز و بارانش
خیس ‌و بی قرار
میلرزد
و
می رقصد
و دلربایی میکند
در بافته ی موهایت
گویی
فصلی نو در راه است
تو میخندی و ازل شاعریست
تو میخندی و ازل دیوانگیست
و من‌
مسحور و در بند و مبهوت
غرق میشوم
در ابدیت این شاعری و دیوانگی
در تافته ی موهایت


یاشار اربابی