ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به دیدنم بیا...
نگذار فاصله ها، تو را از من بگیرند
به دیدنم بیا...
تمام لحظه های من، پر است از ندیدن تو...
هیچ میدانی...
از وقتی که رفته ای،
دلم که هیچ،
انگار تمام زندگی...
بهانه تو را میگیرد؟
انگار نبودنت را،
نه فقط من،
که حتی گلهای باغچه نیز، حس میکنند
نه...
انصاف نیست اینگونه بروی
برگرد ...
برگرد و پشت سرت را خوب ببین
اینجا کسی است... که پا به پای تو،
کوچه ها را زیر باران قدم زد... خیس شد... عاشق شد
چطور میتوانی تنها بروی؟
انصاف نیست اینگونه بروی
برگرد... برگرد و پشت سرت را خوب ببین
پروانه کیا
من اینجا، در آستانه ی خزانی سرد،
رو به سوی پنجره ای به وسعتی بی انتها،
در اعماق آینده ای مبهم، بدون تو ایستاده ام
بدون تو ایستاده ام و....
برای زیبایی چشمان تو، شعر می سرایم
از رقص موهایت در باد تا...
خنده های کودکانه ات
من تو را در گذشته های دوردست تجسم میکنم
تو اما غافل از دلتنگی های من،
به خوابی عمیق فرو رفته ای
من اینجا زمان را متوقف کرده ام
شاید... شاید تو برگردی شاید ....
افسوس... افسوس که من،
دیدار تو را فقط در خواب خواهم دید
من برای تو غزل غزل شعر می سرایم،
اما بی شک تلخ ترین شعر جهان خواهد شد
پروانه کیا