خدایم خدایم خدایم تویی

خدایم خدایم خدایم تویی
به هنگام غم ها صدایم تویی

شده شرحه شرحه دل عاشقم
تویی نور چشمم تویی خالقم

خدا دیدمت من به وقت غمم
کنار نم اشک و در همدمم

صدایت ، صدایت مرا خواب کرد
دل تار غمدیده مهتاب کرد

تو را میپرستم تو را ، یاورم
تویی سرزمین و تویی کشورم

تو عین حقیقت تو عین شکوه
نگارین جهانت بسی بی خطوه

نفس های من زاده شد از دَمَت
خدا گویی افسانه شد همدمت

شدش نیل موسی ره خانه ای
شدش عشق تو نور جانانه ای

به لطفت همه آتش از باغ شد
به راه خلیل آتش از راغ شد

شبیه نگهبان و اسطوره ای
نویسنده ی چند صد سوره ای

اساس جهانی ، نوشتم بخوانی
پر از عشق گشتم ، قبولم بدانی

دعای شبِ مادرِ خسته جانی
تو نظمِ مداراتِ این کهکشانی

لطیف و رشیدی ، بدیع و حسیبی
حکیم و وکیلی ، مُجیب و نجیبی

هر آن اشک شادی ، همانی همانی
بمانم که دانی، چه خوانی چه رانی

شدی آرزویم درین چرخ گردان
چو قَدْرَت قضایت رضایت بگردان . . .


نازنین راضی

احسنت که دل دادی و دل برده ای از من

احسنت که دل دادی و دل برده ای از من
احسنت که جان دادی و جان کنده ای از تن

احسنت به نامت که همه حسن و جمال است
احسنت که دل کندنم از یار محال است

احسنت ، ولی گر روی از دل چه کنم من ؟
ای جان بگو بی تو حیاتم ، چه کند تن ؟!

گر حیله کنی جان مرا گیری و رفتی ؟؟
گر راست نباشد که چه گفتی چه نگفتی ؟

احسنت که دل دادن تو راهِ عجیبی است
عاشق شدنم بر تو مجازات نجیبی است

احسنت برین خالق تو ، وصله به جانی
احسنت که جانی و تنی و ضربانی

احسنت که حسنت به جمالت شده لایق
احسنت برین خُلق و برین خَلق و به خالق

احسنت که خورشید به مهرت شده سوزان
احسنت، که پاییز ز شرمت شده ریزان

احسنت که احسن شده ای از همه دنیا
احسنت که خوابم شده زیبا شده رویا

احسنت برین حال بدم از تو که باشد
احسنت زیانی ز تو، این سود چه باشد؟!

احسنت به شعری که نوشتم تو بخوانی
احسنت اگر خواندی و احسنت بدانی

احسنت که یادت همه شب گشت فریبا
احسنت جهانم به مثالی شده دیبا

احسنت شود گر چه برانی چه بخوانی
احسنت تویی ، سود کنم ، گر چه زیانی!

احسنت شوم ، با تو که مطلوب جهانی
من طالبِ تو روحِ منی ، صد ضربانی . . .

احسنت کنم گرچه خبر دار نبودی
احساس دلم را که خریدار نبودی

احسنت به راهت که شده راهِ امیدم
احسنت پسندیدمش این حال عجیبم

احسنت که حمدت شده حلوای نوشته
احسنت که برتر شدی از حور و فرشته

احسنت که تو نور شدی دیده ی ما را
احسنت خدا را ، احسنت، خدا را . . . .


نازنین راضی

تویی درمان این دل ، تو خدا یا رب نگارم

تویی درمان این دل ، تو خدا یا رب نگارم
تویی لبخند خندان پشت این چشمان زارم

تویی یارب نگاهت از همه پر جوش تر بود
برای حرف من گوشت ز هر گوش ، گوش تر بود

عزیزی و کریمی و ستایش در خور توست
به هر لحظه به یاد یاری ات آرامشم رُست

مرا از دل ببخشا یا ربم اندوهگینم
تنفس ها برایم سخت شد سر در جبینم

مرا بگشا دری و بر ببندا راه دورم
مرا محکم در آغوشم بگیر ای چشم و نورم

تویی امّید من راه نجات و رستگاری
تویی الله و رب این جهان ، پروردگاری

گل سمت چپ این سینه ام هر دم تپیدش
برای عشق تو از غنچه وا رفت و پریدش

کبوتر های بام عاشقت بد بی قرار است
نه سرما دارد این دل بعد تو ، هر دم بهار است

شده حیران تو بعد از کمان آسمانت
ازین سقف نگارآلوده و هر دم بهارت

حفاظت هایت از چنگال گمراهی ، خدا بود
خدا مقصود اشعارم تویی جز تو ، خطا بود

عجب صبری خدایا در دلت جا باز کرده
درون زندگی اطناب رنج ایجاز کرده

به پیش از تو همه اشعار من بی‌رنگ بودَش
میان عشق تو گویی دلم در جنگ بودَش

خدای تک غزل های بیوتم حافظِ من
نگار جانم ای معشوقه ی دل نافذِ من

کنم توبه اگر بعدت نویسم شعر نابی
بیا جانم بگیر اکنون کنم من ناصوابی

تویی رویای من بنشین کنار شعرهایم
تویی افکار من اسرارِ در صد نثرهایم

جوابم گو خدا ابری شدم این چند روزی
نگاهم نم نم باران ، عذارم لا کروزی

خداوندم ، پناهم ، تک دلیلم ، نور راهم
تویی ستار عیب و نقص ها و صد گناهم

ببخشا بنده ات را پای او لغزیده گاهی
شده کودک که بین نقشه ها گم کرده راهی


نازنین راضی