با من از شعر نگو

با من از شعر نگو
از خودت حرف بزن
دلتنگِ حرف های معمولی ام
اینکه حالت خوب است؟
اینکه سرما نخورده ای؟
اینکه زود برگرد...
مواظب خودت باش...
دلتنگ همین حرف های معمولی ام...

منوچهر_آتشی

دست‌های تو، کلید صبح است

دست‌های تو، کلید صبح است
که سوی مشرق می‌چرخد
و سپیدی را
از پس نرده‌ی
سایه روشن
به سوی پنجره‌ها
می‌خواند ...

منوچهر آتشی ...

نه رفته‌ای

نه رفته‌ای
نه پیام آمدنی داده‌ای

خانه در تصرف بوی توست

تو نیستی
و خانه در تصرف بوی توست


حس می کنم تنهایی ستاره را

این همه ستارهٔ تنها
یکی به یکی نمی گوید بیا

هر یک
از آسمانهٔ خویش
چونان چشم پرنده
درخشان
از آشیانهٔ تاریک

حس می‌کنم نیش ستاره را در چشمم
طعم ستاره را در دهانم
و طعم یک کهکشان تنهایی را در جانم

کجای جهان بگذارمت تا زیباتر شود آن جا؟

بنویس: «می‌آیم»
تا آشیانه
به گام و به دست و سلام
آراسته شود ..

تو ظریفی مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق

تو ظریفی
مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق

که دل‌انگیزترین گل‌ها را
روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد .
با تو بودن خوب‌ست
تو چراغی، من شب
که به نور تو کتاب دل تو
و کتاب دل خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می‌خوانم
تو درختی، من آب
من کنار تو آواز بهاران را، می‌خندم و می‌خوانم
می‌گریم و می‌خوانم .
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می‌گویی
مثل هروقت که برمی‌گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه، در چشمان منتظرم می‌رویی .

#منوچهر آتشی