دلا پر درد و دردا گُفتنی نیست

دلا پر درد و دردا گُفتنی نیست
به چشمان خواب . اما خفتنی نیست

غبار غم به چهره کرده مأوا
چنان خوابیده عمراً رُفتنی نیست

حصاری سخت در اطراف عالم
بلند بالا و محکم سُفتنی نیست


خمیر. است در لگنها آتشم هست
خمیر تُرشِ اعلا پُختنی نیست

ندار و فرد دارا مانده در گِل
از آن گِلها که ذاتاً جُستنی نیست

فراوان بذر میکارند و روید
اخیراً بذر شادی رُستنی نیست

بپرسیدم من این را از بزرگی
بگفتا لذت، اصلا بُردنی نیست

بسی دلها به جنگ حرص رفتند
ضعیفش کرده اما مُردنی نیست

شب تار است و ره پرسنگ یارب
وکیلم گرتو غم هم خُوردنی نیست


محسن ستوده نیا کرانی