ببار باران ببار ای نازنینم

ببار باران ببار ای نازنینم
که من بار دگر رویت ببینم
بزن بر شیشه های آشنایت
که من تنهاتر از تنهاترینم
بیا با هم بر این دنیا بگرییم
که من منتظرت. روی زمینم
ببار بر تک درخت زندگانی

که من عاشق تر از عاشق ترینم
شود هر روز دلم دلتنگ باران
ببار باران که من تشنه ترینم

سمیرا صالح

سفری نزدیک است

سفری نزدیک است
من که می دانستم
هر زمان شاید رفت
من که می دانستم
کوله بار باید بست
درد من از این است
به کجا باید رفت
چه سوال سختی ایست
مقصدی معلوم نیست
خانه ای تاریک است
من مسافر بودم
پس چرا این همه من نالیدم
پس چرا این همه درد را دیدم
من که می دانستم
این جهان یک رویاست
تلخیش تلخی یک جام می است
اشک در چشم چرا جاری شد
عشق بر قلب چرا راهی شد
هر زمان باید داد
این همه خاطره را
تلخ و شیرین همه را
در پس باد خزان
آن همه سعی و تلاش
آن همه شوق و امید
همه را باید داد
این همه دلتنگی
سفری بی برگشت
و سکوتی حاکم
در پس خواب عمیق
هر زمان شاید رفت

سمیرا صالح