می ترسم از آن دانه اگر گاز بگیرد

می ترسم از آن دانه اگر گاز بگیرد
رویای شب تیره که آغاز بگیرد

آن گیر گلو کرده اگر راه نداده
وای از سخنی مرده اگر باز بگیرد

دردم شده از طاقت جانم به فزونی
آه از نفسی خورده که او ناز بگیرد

کافی ست فقط لب به زبان کام بجوید
از او اثری شهره به اعجاز بگیرد

تا کی دل من در پی امید وصالش
نالان به پناه پنجه ی هر ساز بگیرد

احساس مرا عقلُ جنون هر دو گرفته
هر چیز بدُ خوب از احراز بگیرد

پایان نپذیرد سفر از رفتن معشوق
هرکس به جدا پرده از این راز بگیرد


سروش پیری زنده دل

حالا بیا دُوری گُزین؛ راوی اَز این مَغرُور تَر.

حالا بیا دُوری گُزین؛ راوی اَز این مَغرُور تَر.
هَرگِز نَبُودِه بَر زَمین؛ راهی اَز این مَتروک تَر.
بازی قَشَنگ، چُون شَطرَنج؛ گاوی بَلَد؛ رَنجُور تَر.
اِنسان رُبودِه انجبین؛ رازی بِبَر، مَشرُوب تَر.
بَر مَن مَیار اَز کَهکِشان؛ ماهی اَز اَین پُر نُور تَر.
مَن دَشتِ سیستانَم وَ تُو؛ سازی شِنیدی دُور تَر.
مَردُم بِه مَن خیرِه شُدَند؛ گاهی اَز این هَم کُور تَر.
باشَد بیا مَن را بِبَر؛ آهی اَز اَین هَم شُور تَر؟
داری بِه پای اَم می رِسی؟ گامی عَظیمَم زُود تَر.
مَن خَطِّ پایانم وَ تُو؛ راهی بُدی بَر حُور تَر.
صَد بارِ دیگَر هَم (بُگی)؛ اَز زابُلَم نیم رُوز تَر؟
عالَم بِه پای اَش نی رِسید؛ ماضی بَعیدی؛ زُودتَر.

سروش پیری زنده دل

عاقِبَت بُردی دِلَم؛ باشَد؛ بِبَر تَن را هَمی؛

عاقِبَت بُردی دِلَم؛ باشَد؛ بِبَر تَن را هَمی؛
می نَشایَد تا کِه بِنشینَد بِه این شِیدا غَمی.

(شهریارا ما به ناز تو جوانی داده ایم)
تا کُجا جَستی زِ مَن؛ باشَد؛ بیا؛ بِنشین دَمی.

زُلفِ تُو؛ بادِ مُدارا؛ این بِهِشتِ لایَزال؛
مَن گُناهَم اَز اَزَل بُودَه ست این جُو گَندُمی.

تا کِه ساز آیَد بِه دَستِ تُو دِلَم پَر می کِشَد؛
کوسِ رُسواییِ مَن را واقِعَا خُوش می زَنی.

مَن قَلَم را دِشنِه کَردَم تا کِه هَم رَزمَت شَوَم
با کِه گُویَم زَجر کُش کَرد این تَهَمتَن را زَنی

هَر کِه با مَن رو بِه رو؛ پُرسید اَز مَن راویا
رَختِ عِشقَش عاقِبَت؛ کِی خواهی اَز تَن بَر کَنی؟


سروش پیری زنده دل

اَز غِیر نِمی تَرسَد؛ طِفلی کِه پِدَر دارَد.

اَز غِیر نِمی تَرسَد؛ طِفلی کِه پِدَر دارَد.
اَز پاشنِه می چَرخَد؛ دیوار کِه دَر دارَد.
مَن شِعر نِمی بافَم؛ مَن غِیب نِمی گویَم.
اَز داشتِه می تَرسَد؛ ایزَد که پِسَر دارد.
اَز کور چُو پُرسیدی؛ پِیکانِ نَمازَت را.
حِیوان مَنِشی آدَم؛ مِنقار بِه سَر دارَد.
اَز تَرس مَگو با مَن؛ تِکرار نِمی گَردَد.
هَرجا دَهَنی وا شُد؛ اُو شِعر بِه بَر دارَد.
حَساس مَشُو راوی؛ این دود نِمی مانَد.
این جَبر نِمی ماند؛ زیرینُ زِبَر دارَد.


سروش پیری زنده دل