ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
خوابم هرچه سنگینتر
باز
بیدارمی شوم
باصدای
نخستین گام سحر
اول سلامم
به آسمان است
سپس به آفتاب
به آب
به آتش
وبه هرآنچه پاکیست
آنگاه می گشایم
پنجره خیال را
به سمت وسویت
وعطردستانت
می برد به باغ نگاهت
می چینم
گلهای دوستت دارم را
از حاشیه
آبشار گیسوانت
واینجا ست
که میرسم
به انتهای نماز صبحم
وازخدا می طلبم
عشق را . . .
روزی کند برایتان
رحیم فخوری
ازبالاتا
پایین شهر
خیابان به خیابان
کوچه کوچه
دستها
تنیده درهم
می رفتیم و
می رفتیم
و می رفتیم
تا کفشهای
خیس عرق
می سریدند روی زمین
ازفرط خستگی
اکنون نمی دانم
کجایند اون کفشها
اما من هنوزهم
خیابان به خیابان
کوچه به کوچه
درپی همون ردپاها
دنبال آدمهاش می گردم
وبهر سکوئی که برسم
می نشینم . . .
به لذت خستگی آنروزها
رحیم فخوری
خیلی از آدمها . . .
توی جیبشان
آدرسی گمشده دارند
یک خیابان . . .
یک کوچه . . .
یک خونه . . .
وبی آنکه
باور داشته باشند
آن یک نفر . . .
دیگر وجود ندارد.
رحیم فخوری