میبوسمت !به فرض تمام محالها

میبوسمت !به فرض تمام محالها
در شهر در میان همه قیل و قالها

جان مرا نگاه تو سرگرم کرده است
سر می رود به آتش چشمت خیالها

در سبزی نگاه تو ببری نشسته و
رم کرده اند در دل جنگل غزالها


هر روز حس تازه تری از تو در من است
انگار میرسم به تو از بعد سالها

این خط و این نشان ؛به فنا رفته اند و بس
با یک اشاره کردن تو خط و خالها

این میله های بافتنی؛این خیال تو
میبافمت به گردن خواب و خیالها

میبافم و برای تو باعشق میزنم
صد بوسه زیر و رو به بلندای شالها

حافظ میان دفتر شعرش شبیه من
میزد برای شاخه نباتش مثالها

این قافیه قدیمی است اما چه خوب که
دل داده ام به آخر نیکو خصالها

باید که عاشقم بشوی یا فقط مرا...
جبر است پاسخ همه ی احتمالها

آزاده آرامی