تا پیش تو من هستم بی منت می مستم

تا پیش تو من هستم بی منت می مستم
خوشحالم و مسرورم سرحالم و سرمستم

با تو همه در اوجم از اوج نمی افتم
از بند مکان رستم از قید زمان جستم

شور و شعفم با تو شوق وطربم باتو
خوشحالی بی حدم تا هستی و تا هستم


خندانم و رقصانم آواز خوشی خوانم
افتانم و خیزانم پیش تو چنان مستم

اینگونه که من مستم دنیاست فراموشم
از پا نشناسم سر بی پا و سرو دستم

دلشادم و سر زنده خورشیدم و تابنده
می تابم و می خوانم با عشق چو پیوستم

برخیزد اگر دنیا تا غم بدهد من را
من فارغ از اندوهم تا پیش تو بنشستم

یحیی رشیدی

راه می‌روم در کوچه‌باغِ خیال.

راه می‌روم
در کوچه‌باغِ خیال.

می‌ایستم
بر لبهٔ زمان.

دست‌هایم
شاخه‌های خاموشِ صدا،
تا از عبورِ ساعت‌ها
بگذرم.

و انتظار
برگی‌ست پژمرده
بر آبِ دیروز.



طیبه ایرانیان

مرا جز عاشقی راهی دگر نیست

مرا جز عاشقی راهی دگر نیست
که عاشق را به جز خون جگر نیست
جفا کردی که در این دل نشستی
که از این دل دلی دیوانه تر نیست
برایت از جدایی ها نوشتم
نوشتم نامه اما نامه بر نیست
تورا می جویم و دایم به راهم
دل سرگشته ام جز درسفر نیست

خطر کردم به راه من خطر کن
که راه رفته راهی بی خطر نیست
دل شوریده ام شوریده تر کن
که دلداری زتو شوریده تر نیست
به امیدی که کی از در درآیی
تو می آیی و جز چشمم به در نیست
چو هردم زین چمن بوی گل آید
به شبنم هدیه ای جز چشم تر نیست.

سید محمد علی وکیلی شهربابکی

"آینه چون نقش تو بنمود راست،

"آینه چون نقش تو بنمود راست،
خود شکن آینه شکستن خطاست"


آینه خود حفره ی دام بلاست،
این سخن از آینه ها پر خطاست !

آینه نقش دل ما را ندید !
بدین سبب به روی ما خط کشید !!

سما سمین

تو معجزه ی جهانی برایم

تو معجزه ی جهانی برایم
تمام عمر به دنبال دیدنت بودم
من چقدر خوش شانس هستم
چون در این بی کرانه ی پر هیاهو تو را یافته ام
در واقع از همان روزی که آمدی
جهان شکل دیگری گرفت
دیوارها کوتاه تر شدند
و فاصله ها بی معنا
عشق دیگر افسانه نبود
بلکه لباسی شد که هر روز
بر تن روحم می پوشیدم

فرحناز ناصری

همچون سیگاری لای انگشتان تو

همچون سیگاری لای انگشتان تو
نه مرا می‌کشی و نه رهایم می‌کنی.
در آتش عشق تو می‌سوزم، اما تو گویی از سوختنم بی‌خبری.
آیا نمی‌دانی که حتی دود من نیز نام تو را فریاد می‌زند
؟

حسین گودرزی

دوست دارم تو را

دوست دارم تو را
آن‌چنان که گویی پیش از تو، تاریخی نبوده است .
دوست دارم تو را، چون نبضی که با تپش‌هایش به من زندگی می‌بخشد.
تو را دوست دارم، چون کلماتی که بدون تو، تنها حروفی بی‌معنا هستند.


حسین گودرزی

برای حال این عاشق چه شعری میکند کاری؟

برای حال این عاشق چه شعری میکند کاری؟
و وقتی که نداند دل که آیا دوستش داری؟
مداوایی در این حال پریشان گشته ی شیدا؟
چه امیدی دگر باشد به دل وقتی که رویایی
تنی خسته شده،مویی سفید و تاولان بر پا
چرا زاده شدم در وادی ات جانم تو میدانی؟
سرابانی بدیدم من عطش واره دویدم وای
تو اصلا درک داری، مهر داری دلبری داری؟
تو میدانی چه سخت است راه این آواره بودن ها؟

به دنبال چرا بودی ؟ در این افسانه ها بودی؟
چرا شاعر شدم من هیچ میدانی نمیدانم
چرا شاعر شدی تو من نمیدانم تو میدانی؟

شقایق علافیان

از چشم باغ افتاده است

از چشم باغ افتاده است
مترسکی
که به هیچ کلاغی
زهر چشم نشان نمی دهد

رجبعلی باقری