صبحت به قشنگی گل نازم

صبحت به قشنگی گل نازم
صبحانه من بوسه زلب های تو باشد
رخ در رخ و آغوش به آغوش
وای از جنگ بغل
تنگی آغوش
وای از سمت نگاهت
بگذاشته ام جان و دلم جا
در کنج نگاهت
ای برکه جاری به وجودم

ای عشق ترین عشق
صبحت به قشنگی
صبحت به طراوت
صبحت به تر و تازگی  عشق
ای عشق قشنگم
صبحی که تو باشی و غزل
صبح ترین است

حسین گودرزی

می شود عاشق ترین شد، قصه ی عشق را نوشت

می شود عاشق ترین شد، قصه ی عشق را نوشت
می شود از لاله های سرخ هم پیشی گرفت،

می شود یک کعبه ساخت در خاک شور
می شود در خاک پاک کربلا عشق را سرشت،
***
می شود در عاشقی الگوی ابراهیم شد
چند اسماعیل داد و نزد حق تسلیم شد،


می شود چون کشتیِ عشق از دل طوفان گذشت
خاطرات و مقصد و محبوب یک اقلیم شد،
***
می شود چون باد بود و جهل را از خلق زدود
می شود چون آفتاب، چلچراغ خانه ی عشاق بود،

می شود از یار گفت، از مرد در حال سجود
می شود از چاه گفت، از غربت یاس کبود،
***
می شود یک تکیه گاه شد از برای عاشقان
یک بهانه یک دلیل زندگی از برای جسم و جان،

می شود ما را پَرِ سیمرغ، ذکر یاحسین
می برد ما را حسین بن علی تا بی کران،
***
می شود روزی پدید در آسمان، نور خدا
می رسد مردی ز راه، از تبار عاشقان کربلا،

می شود غربت تمام، می رسند یاران ز راه
می شود پُر کربلا از عاشقان، می شود جان ها فدا.

رضا حقی

تو شاید نخواهی مرا هیچ‌گاه3.3

تو شاید نخواهی مرا هیچ‌گاه
ولی دل شده مست یک نیم نگاه
تو گفتی برو، من نرفتم هنوز
دلم خسته شد از سکوت گناه
بگو با چه امیدی آیم به ساز
تو رفتی و گشتم پریشان راه
نپرسیدی از حال و روزم دگر
که لبریز زخمم، نه یک بار و گاه
همه می‌رسند و تو دوری هنوز
نه پاسخ، نه حتی سلامی به راه
کجایی که این قلب عاشق تو را
می‌نوازد غمی با تپش‌های آه
نه حرفی، نه پیغامی از دوریت
فقط مانده در من همین یک نگاه
نبودی ولی در دل من شدی
عبوری‌ترین حس ماندن به راه
تو من را ز آزاده کردی غلام
اسیرم در این عشق بی‌سرپناه
اگر بگذری روزگاری به من
بیا، گرچه بودم پر از اشتباه
به قدری عزیزی که در چشم من
همین قدر بگویم، بتی در نگاه
به عشقی که لب‌های ما را ندید
قسم می‌خورم که تنها تو بودی مباه
به یک بار دلم خواست فقط بشنوم
بگویی: تو را خواستم، بی‌سپر، بی‌سپاه


علی انتظاری میبدی

ازعشق تو هرکه حذر کرد ضرر کرد

ازعشق تو هرکه حذر کرد ضرر کرد
از دام تو هرکه گریز کرد ضرر کرد
ما طالب آن خمار چشمای نگاریم
ما طالب آن عطر گیسوی نگاریم
عمریست در میکده‌ها جای گرفتیم
عمریست کهنه شراب ناب گرفتیم
مستی م و خوشی م، در انتظاریم
به غمزه قبول یار، چشم انتظاریم


حسین محمود

در چشم من نشستی و شعری تنیده شد

در چشم من نشستی و شعری تنیده شد
نقشی میان آینه ی دل کشیده شد

از شوق میزبانی نقشت به عمقِ دل
روحی به چشم خسته ی جانم دمیده شد

تاریک  بود  و  ظلمتِ شبهای  بی چراغ
کردی طلوع و موسِمِ صبح و سپیده شد


تقدیر چیده بود به جان ، یک سبد، پُرآه
خندیدی و صدای گل از آن شنیده  شد

بستم دخیل در حرمِ  پشتِ  چشم  تو
پلکی  زدی  تمام  گره ها دریده  شد

کِشتم تو را چو دانه ای از عشق در دلم
روییدنت  میان  غزل ها  پدیده  شد

جمیله اتکالی شربیانی

در بازارِ نگاهت، دست‌فروشی می‌کنم

در بازارِ نگاهت، دست‌فروشی می‌کنم
به هر سو می‌روی، با تو خوش‌رویی می‌کنم

کوزه‌ای بر سر، پر از یاس و اقاقی می‌کنم
چشم‌بسته، در گذر، عطر افشانی می‌کنم

دودِ اسپندِ عاشقی در ردِ گامت می‌کنم
عطرِ سوسن، زعفران بر شانه‌، آرامت می‌کنم

سوی آن دکان مرو، چشم پاک نیست آن خیره‌سر
آن یکی از بهرِ خود، آن یکی بهرِ پسر

آن یکی خیاط نیست، جامه‌ات من دوختم
آن یکی دستش کج است، از او حذر آموختم

آن پسر بقال اگر مدعی‌ست و بی‌خبر،
چاره‌اش زهر است، یا دورش می‌کنم با یک نظر

حاجتت چیست، نازنین؟ یک دم بنشین کنار
سخن‌ها مانده ناگفته، جانِ من، ای غم‌گسار

در میانِ کوچه‌ی دل، سایه‌ات تنها یکی‌ست
دور باشد از نظر، هر که مدعی‌ست


حمید رضا نبی پور

محبت خرج هر گرگی که کردم خوش ندیدم من3.3

محبت خرج هر گرگی که کردم خوش ندیدم من
ندیدم جز جفا، تا دل نهادم بر جمال حق
ز دنیا هر که دیدم، جز فریبی در سخن نگشود
نهادم دل به آن دلبر، که باشد بی‌مثال حق
خموش افتاده‌ام در خویش، از فریاد بی‌حاصل
به خلوت برده‌ام جان را، به ذکر و قیل و قال حق
نه زر خواهم، نه زور ای دل، نه نام و تخت و تاج اینجا
که گشتم پادشهی چون بشد دل وصل پای حق
چو شب تارم اگر باشد، چه باک از ظلمت این ره
که ماهِ عشق می‌تابد ز نور لایزال حق


مبین کوچک زاده

در آغوشِ بهار،

در آغوشِ بهار،
لب‌هایت را می‌بافم
کنار برکه
و در شالیزارِ موهایت
تلخی بوسه‌ات را می‌نوشم.


سیدحسن نبی پور