در آن شب سرد تابستان رفتی

در آن شب سرد تابستان رفتی
این رسم دوستی نبود تو جوان رفتی

لبخندت در ذهنم نقش بسته
مثل همیشه لحظه ی آخر خندان رفتی

با تو ای دوست شوخ طبعی ها رفت
از این جهان سوت و کور به سوی آسمان رفتی

درختان بی رنگ و هَزارها ناخوش
تنها به سوی زندگی جاودان رفتی

رفتنت بس زود بود، آسمان تو بی رحمی
خرامان خرامان از این خزان رفتی

زندگی، مرگ در بیابان آرزوهاست
در حسرت آرزوها از این بیابان رفتی

عدل قصه ی پر غصه ی ما بود
از این ستم خانه به جستجو و نگران رفتی

قصه ها بس رویا بود و وعده ها بس پوچ
تو ناامید و بدبین به سوی آن جهان رفتی

آدمی هر چه کرد باز فلک طلبکارش بود
گلایه مند و خسته به سوی بایگان رفتی

تو رفتی جهان بس خلوت و جانکاه است
میان نامهربانی ها تو مهربان رفتی

رضا حقی