ندیدم جز صداقت در نگاهِ نابِ کودک‌ها

ندیدم جز صداقت در نگاهِ نابِ کودک‌ها
نه ترسی از شکستن داشت، نه تردید و نه پنهانی

نگاهش آسمانِ صاف، دلش دریای بی‌پایان
زبانش حرفِ نابِ عشق، نه از جنسِ تمنایی


بغل می‌کرد دنیا را، اگر دستی به سویش رفت نمی‌سنجید با معیارِ فردا یا پشیمانی

اگر این عشق را فهمند، تمامِ اهلِ این عالم
چه حاجت باشد این دنیا به باغ و قصرِ روحانی؟

بهشت آنجاست، آن لحظه که دل بی‌قید می‌بخشد به لب لبخند، در چشمش؛ فقط خورشید و بارانی

حمید رضا نبی پور

آن روزهای گنگ،

آن روزهای گنگ،
تنهاترین پیاله‌ی تنهایی،
در خسوفی نیمه‌روشن و گنگ،
وحشی‌ترین نمازها با کمر اجین.

نفرین‌های شکسته،
بحران‌های گنگ،
سجاده‌ای نیمه‌عمیق،
چه می‌کشد؟

فریادهای گنگ،
در هیأتی به نماهنگ فارسی.

شعری برای خون،
دستی که قواعد فقهی را می‌فشارد،
دستی که مستندات مجازات را می‌نویسد.

لب بر سروش حافظ و سعدی،
آخر کجاست مقصد من؟
ساقی بگو...


خدایار قلیزاده

برخیز وپرکن خانه را ازشادی وشور و صدا

برخیز وپرکن خانه را ازشادی وشور و صدا
کِز کرده ای از بهر چه تاچند با غم همنوا

برخیز اهنگی بزن برچنگها چنگی بزن
ضربی بزن بر ضربها سازی بزن همساز ما

از شادیت جا مانده ای در غصه ات وامانده ای
در محفل شادی ما چرخی بزن رقصان بیا

ای همدم امروز ما امروز را با ما بمان
با ما بخوان شادی کنان از غصه ی فردا درا

امروز و فردا می رود مانند یک رود روان
اب است و با سرچشمه اش کی عهد دارد کی وفا

روزی به این ره می رسی روزی ازین ره می روی
باید روی این راه را از ابتدا تا انتها

پای خیالت پاره کن زنجیر افکار بدت
تاوارهی از شر بد نیکش بکن افکار را


در فکر فردا باش کاری کن که فردا پرسدت
از بهر بهتر کردنم کاری شده دیروزها؟

یحیی رشیدی

در‌یا، حسِ بی‌نهایت می‌دهد؛

در‌یا،
حسِ بی‌نهایت می‌دهد؛
شادی،
آرامش،
آزادیِ بی‌کرانه را
در موج‌هایش
می‌پراکند.

آسمان،
بی‌نهایتی‌ست دور،
رؤیایی دست‌نیافتنی،
تکه‌ای خیال
که در چشم می‌درخشد
اما در آغوش نمی‌نشیند.

اما دریا،
با هر موج
حقیقت را
در دستان خسته‌ات می‌ریزد،
بی‌نهایتی نزدیک،
قابل لمس،
قابل زیستن.

آسمان،
بی‌نهایتِ نگاه است،
دریا،
بی‌نهایتِ احساس.

هامون حافظی

واگویه های شاعر دردیست چو آه عاشق

واگویه های شاعر دردیست چو آه عاشق
چون دم برآید از دل شعری شود حاصل

کاین درد مشترک را معنا دهد ز مطلب
گاهی به نثر و گاهی مُستزاد و مُسمط

امیرعلی مهدی پور

سکوت کردی و دلم دانست:

سکوت کردی
و دلم دانست:
نوبت گفتنِ من است،
نه با واژه‌هایی منظم،
نه با قافیه‌هایی از پیش‌نوشته...
بلکه با تپش‌هایی
که سال‌هاست
فقط به نام تو می‌زنند.

تو را چگونه بگویم؟
وقتی هر توصیف،
تو را کوچک می‌کند؟
وقتی در هر نور،
تنها سایه‌ای از حضورت پیداست،
و در هر تاریکی،
چشم‌هایم بی‌تو
هیچ نمی‌فهمند.

تو را نمی‌پرستم
اما در هر گوشه‌ی جانم،
معبدی بی‌صدا ساخته‌ام
که اگر روزی خواستی برگردی،
با دست‌های خالی،
آن‌جا نشسته باشی
و بگویی:
"منم…
همان که عاشق تو بود،
همچنان که هست."

اگر سکوت کنم،
دلم نام تو را
به هر زبانِ خاموشی، فریاد می‌زند.
اگر بگویم،
هر واژه،
شکل لبخند تو را می‌گیرد.

تو را نمی‌خواهم که تمامم کنی،
تو را می‌خواهم
که بی‌انتها باشی،
در من،
با من،
و حتی
بعد از من.

و اگر روزی
عشق را بخواهم بنویسم،
با تو آغاز می‌کنم،
و هرگز
به پایانش نمی‌رسم...

حمید رضا نبی پور

آرام باش

آرام باش
ای روح سرکش من
آرام باش
نگرانیها بر تو غلبه نخواهند کرد
آرام باش
بگذار بدانند که او خدای توست
و ضربان قلبت با او به صدا می‌آید.
.
.
آرام باش
روحت را رها کن
بگذار تسلیم، رهایی شیرین تو باشد
آرام باش
و بدان که قدرت نجات‌ بخش خدا
تا ابدیت
هرگز شکست نخواهد خورد.

.
.
آرام باش
ای روح من
و همه وجودت را تسلیم کن
ایمان ضعیف تو را به زانو درخواهد آورد
آرام باش
و بدان که خدایت
بر همه نیازهایت غلبه خواهد کرد.
.
.
آرام باش
روح من ای روح طغیانگر من
شکست خود را نپذیر
چیدمان های خدا دقیق، درست و ژرف نگر است
آرام باش
و بدان که کنترل امور را در دست دارد
و با عشق او
و در عشق او
گام بردار.
.
.
آرام باش
روح من در آرامش باش
بگذار او تو را کامل کند
اراده‌ی او کن فیکون است
آرام بگیر
و بدان که او خدای توست
و قلبت را آرام خواهد کرد!


آرام باش
ارزش عشق را با ترازوی محبت وزن کن
عشق فرزند به مادر ؟
و عشق مادر به فرزند ؟
آنچه فرزند عشق ورزد
قیاس سوزنی است به انبار کاه
و عشق خدا به تو ذره‌ای است
در اعماق کهکشان هستی
آرام باش
و خود را به عاشقت بسپار.


محمد رسول بیاتی

تو را به جان نگاه تو، دلِ خراب می‌دهم

تو را به جان نگاه تو، دلِ خراب می‌دهم
به باد اگر رساندش، پیام ناب می‌دهم

مرا ز خویش رانده‌ای، ولی هنوز خاضعم
به ذره‌ذره‌ی هوا، شکوهی از جناب می‌دهم

شدم غبار در رهت، نگو که بی‌خبر شدی
من از نسیم کوی تو، نشان به خواب می‌دهم

تمام این جهانِ پوچ، بدون تو، هلاک شد
به عشقِ چهره‌ات هنوز، هزار باب می‌دهم

دمی نظر به ما کنی، شکوفه می‌شود دلم
به هر نگاه روشن‌ات، هزار آفتاب می‌دهم

مرا به نام خود بخوان، که در طواف قامتت
به هر سپیده با دلی، دعای ناب می‌دهم

به داغ عشق مانده‌ام، ولی نرفته‌ام ز پا
هنوز با شکسته‌دل، به تو شتاب می‌دهم

به بوی گام تو قسم، که "خضر" بی‌تو بی‌نفس
اگر نمی‌رسی، دگر به عشق جواب می‌دهم


غلامرضا خضری

می بافم از رشته های کلام

می بافم
از رشته های کلام
خانه ی رویا را

علیرضاعزیزی