پرسه گر گشتم به رویا در گلستانی که نیست

پرسه گر گشتم به رویا در گلستانی که نیست
میگذارم سر به زانوی دل و جانی که نیست
....
پُر شده بغض گلوی بی قرار حسرتم
باور داغِ طلوع ماه تابانی که نیست
.....
واژه ها لبریز از گلبوسه های انتظار
دامنه دار از لبم پاشیده دامانی که نیست
..
دورم از میل و دلیلی در فرار از انزوا
شادم از رقص خیال وشرم اذعانی که نیست

گشته مجنون شبی در کوچه باغ خاطره
لذت لیلای آغوشم به پایانی که نیست

هر سحر مژگان رویا می چکاند شبنمی
گونه ی بی آبرو از داغ بارانی که نیست

عادل پورنادعلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.