ای صنم ای بت اعلی ای ماه
بی تو بر کس نشود دیگر راه
ناز من سروِ به قدّی قامت
بس بلندی نرسم بر گامت
دیگر از روی تو چشمم نشود
تا ابد رویِ تو در دل برود
روی تو کجا که عنقا برسد
هر چه پرواز به بالا نرسد
باز گویَم ز چنین بی مرغی
کی توان بر او رسد سیمرغی
نه چو مرغی نه زمان و نه مکان
کی خیالات رسد بر سامان
سیّد عرشی گذشت از عنقا
کِی به پای تو رسد ای شهلا
سید جعفر مطلبی
باز هم یادت مرا دیوانه کرد
لحظه هایم را دمی مستانه کرد
تا که دیدم چهره ات را روی عکس
واژه هایم عشق را پیمانه کرد
خنده هایت گفته هایت یا که نه
آن نگاهت.. در وجودم خانه کرد
چشم پر رازت که دیدم،یک نگاه
دور آن نرگس مرا پروانه کرد
بی خبر بودی ولی آن چشم ها
قلب این آشفته را ویرانه کرد
موی زیبایت که این دیوانه دید
روح و جانش را برایت شانه کرد
پیش تر من بیشتر میدیدمت
رفتنت دیدار را سالانه کرد
من نگفتم دوستت دارم همین
خاطرم را در دلت بیگانه کرد
فاطمه محمدی
در اقامه می شود تکبیر را با دل نوشت
جمع مهر وسجده وسجاده راحاصل نوشت
ضرب رسم عاشقی سربند رزم عارفان
در قیام مهربان مادر ترین ساحل نوشت
هادی جاهد
چه در سر داری ؟
کمی صادق باش ؛؛؛
به شنیدن هم ز دل راغب باش
هم هستی و
هم غیبت تو بار گران
هم دائم به لطفت
حالمان شد نگران
خسته نیستیم از تمنای وصال تو
ولی
این نیز نباشد مسلک مه رویان
دیری نبود زیر درختی بنشینیم بر دو زانو
وز محنت تو بانگ براریم
که ای خسروی خوبان
یا باش و مرا نیز کنارت بنشان
یا بکش ؛؛؛ دگر تاب نشستن نبود
محمد پاکدل
تلخی چشیدیم از لبان قند خیلی ها
گریاندمان تلخندی لبخند خیلی ها
از بس که آدم ، آدمیت را دو رو کرده است
دلخوش نباید بود بر سوگند خیلی ها
هر روز دیواری بلند از جنس رفتن هاست
آغاز فروردین شده، اسفند خیلی ها
گاهی به عادت هایمان دلبستگی داریم
گاه از غلط ، وابسته و پابند خیلی ها
گنجشک ها باید بترسند از مترسک ها؟
ناز است در این روزها ترفند خیلی ها
دنیا به نام دیگری و کام بعضی هاست
آلوده کرده زندگی را گند خیلی ها
هر چند بردی بازی ات را باز ای دنیا
ما را رها کن لحظه ای از بند خیلی ها
سمیه خانی فراشبندی
دنیا به پیش آبی چشمان تو گم است
رود از صدای خنده ی تو در تلاطم است
دین با نگاه پاک تو در من جوانه زد
چون چشم خوشگلت علمیه قم است
محمد منصوری
شوریده بلبلم که بلندای آسمان
نتوان نمود قصه ی شیدائی مرا
طومار هستی ام همه اسرار عشق بود،
عمری ست نای و دف ،
زده رسوایی مرا
درمانده ای به غربت و ُ
صد توی ِ بــی بها ،
جامانده ای ز خویش و ُ
به بالان پر بلا
پروانه ای که
در دل آتش کشیده پر ،
آوخ بــر این دیار
به فغانم که لا فتی
ســر صبح وظهر و شام
به دیوار و در زنم
دلتنگ از این قفس ،
نه فقط عصرجمعه ها
پریوش نبئی
عشق هنر است
زیبا تر از نقاشی
عشق درس است
دشوار تر از ریاضی
عشق زیباست
زیبا تر از آسمان
عشق تویی
نه کمتر نه بیشتر
مهرسا سبابه