نقش گوزنیم

نقش گوزنیم
بر تاریکای غار تنهاییم
نخجیرم و هم شکارچی
پای می کوبم
بر گرد آتش
رقص مرگ است رقص شعله
فردا شکار خواهم شد

واژه در بند تصویر است
از اندیشه تا نگار
و تا فریاد هیروگلیف و میخی
دراز راهی است
سنگلاخی و سخت
و شعله در هم آغوشی شب است
فردا شکار خواهم شد

اوراد و اصوات زار می خوانند
زمین می گرید
دهل می کوبد...می گوید
و هویت
هزوارش نقاب است
و این عشوه های شعله و هیزم است در ظلمات شب
فردا شکار خواهم شد

تاریکای غار...
سر در چمباتمه...
گنگی خواب دیده...
تشویش نخجیر...
رقص شعله...
اندیشه با نگار....
نگاه بی نقاب...
و سایه های بوم دیوار غار
لب ها و واژه ها
فردا...
آفتاب را خواهم نوشت


فرزاد سنایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.