از بخت بد هر کس که قصدِ خود زنی دارد
با من سرِ جنگ است و با من دشمنی دارد
از هر کسی دیدم.. و یا روزی خوشم آمد
در سینه اش یک قلبِ سنگ و آهنی دارد
دستم نمک اصلا ندارد..من گناهم چیست
اصلا بگو یک ذره, قد ارزنی... دارد
ای تفف به این بختی که من دارم..چه بختی است
با هر که افتادم زمانی... شیونی دارد
یا بی وفایی می کند,اهل ریا کاری ست
یا با وفا و وعده های خرمنی دارد
یا جمله ای اصلا نمی گوید به من لال است
یا یک زبان تیز و تلخِ صد مَنی دارد
یا اهل بازی است و اهلِ دل سپردن نیست
یا بد حسود هست و هوای خوردنی دارد
باور بکن دیگر نمی دانم..... بُز آوردم
این آدم از بالا و پایین ایمنی دارد..
این بختِ بد این غم مرا بد می کُشد روزی
این رنج و بد شانسی خدایا واکسنی دارد؟
در زیر این یک کاسه شاید کاسه ای باشد
شاید کفِ دستم چه دانم.. سوزنی دارد !
سعید غمخوار
سکوتم
پلک میزند در من
و برکه ای بارانی
خیالم را
رو به هر چه بی دلیل است
منعکس میکند!!
لهجه ی تمامِ حرف های نگفته ام,
من را به هوایی سرد
کلبه ای تاریک
و فانوسی در دست
میهمان کن ...
درد دارد آغوش بی کسی ام!
علی نصیری
دستِ خالی سرود باریدم
در هجومِ بغض....در تمامِ سکوت
گفتم, ندیدمش ولی دیدم
گفتم, نخواستمش
اما...
همیشه اشک باریدم
بوی جامه خیسش
طعم غُصه بود و باران بود
طعم مزار و بدنامی
من, در انزوا و سکوت
من, در میان قحط سالِ بلوغ
من, انارِ نارس پاییز
من, گلو...گاهِ بی فرجام
.
.
.
باید به خانه برگردم
باید به گریه برگردم
باید دوباره برگردم
باید... دوباره....بر...گردم
قاسم بیابانی
باید گذشت
از کویرِ تاریکِ شب
تا که رسید
به چشمهی زلالِ صبح.
باید گذشت
از کابوس تلخِ مرگ
تا که رسید
به رویای شیرینِ زندگی.
باید گذشت
از تپههای ناهموار ناامیدی
تا که رسید
به کوهستانِ استوارِ پایداری.
باید گذشت
از پستیهای وداعِِ یکباره
تا که رسید
به بلندیهای دیدارِ دوباره.
باید گذشت
از پیچ و خمِ مرموزِ تردید
تا که رسید
به شاهراهِ حقیقت و یقین.
باید گذشت
از مردابِِ مهآلود ِ نفرت
تا که رسید
به دریای آبیِ عشق.
باید گذشت
از مرزِ شلوغ دیوانگی
تا که رسید
به دیارِ خلوتِ هوشیاری.
باید گذشت
از دیوارِ بلندِ انتظار
تا که رسید
به ورودیِ جادهی انتخاب.
باید گذشت
از رگِ سبزِ سکوت
تا که رسید
به خونِ سرخِ فریاد.
باید گذشت از سرگذشت
تا که رسید به سررسید.
عبدالمجید حیاتی
که سرنوشت اگر سمتِ تو راهی می کرد ..
اگر که عشق به من نیم نگاهی می کرد ..
نبود طاقتِ اینم که از تو دل بکنم
دلم تواند همین یادی از تو گاهی کرد ..
به اتفاق چو پیدا شدی جهان نگذاشت
چه ساده گم شدنت را هم اتفاقی کرد ..
رسید وقت نبودم نبود راحتِ جانم
رسید دل به زبانم که تا گناهی کرد
خراش داد زخم رفتَنَت گدایِ تو را
نشانِ زخم تو اعلامِ پادِشاهی کرد ..!
تمام عمر اگر بی وفائی ام کردند
فدای لحظه ی آنم که او وفا میکرد ..
شاهین جوانی
مجنونی را در عاشقی با تو چه حیران دیدم
در پی عشق روان و ترا بی سروسامان دیدم
سرمست از چشم خمارت بشدم مستِ مست
عاشق تنهایی ام چو ترا مجنونِ پریشان دیدم
گر چه عمرم بگذشت در پی دیدار دوست
دریغ از عمری که در طلب عشق تو فغان بودم
بهر عشق تو جدلها که در دل با عقل داشتم
با همه عاقلی در عشق, سرعهد و پیمان بودم
من مبتلا به عشق تو هنوز دلباز و دلپاکم
نَقل هر محفل عشاق که از عشق بازان بودم
گفتی رخ نما ز دل من که دلبری کامل شود
من مات آن چشم سیاه تو و کمان ابروان بودم
قصه عاشقی سخت است به گفتار و زبان
پشت این عشق چه مشکلها بود که گریان بودم
عسل ناظمی
دو چشمِ خیسِ غُصه
دو دریای پَریکُش
نشسته رو به آینه
تو با موهای ناخوش
تو با تلخیِ حرفی
که یک آتشفشانه
تویی بغضی که میخواد
بباره از ترانه
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
توی بسترِ سبز ِ
حریصِ این رفاقت
نفسهای تو بوی ِ
غزل میده و غربت
توی آیینهای که
پُر از رگبارِ سرده
تمامِ شبرو انگار
چشات خودسوزی کرده
هنوز وقتی که دنیا
یه زمهریره از غم
واسه اشک تو, شونهم
میبافه شالِ شبنم
چه جونسختیم من و تو
به جونسختیِ رویا
نمیذاریم که مخمل
بسوزه تو شب ما
کنارِ اینهمه بد
تو طنازی و زیبا
هنوز با تاج گریه
عروسِ این غزلها
حسین صداقتی