امروز همه نیاز من این است

امروز همه نیاز من این است

که تو را به نام بخوانم ....

و مشتاق حرف حرفِ نام تو باشم

مثل کودکی که مشتاق تکه‌ای حلواست!


نزار قبانی

بنال اینک دل شیدا, خدا گشته رقیب تو

بنال اینک دل شیدا, خدا گشته رقیب تو
نهیبی کم بزن بر او, که نشنفته نهیب تو

ز تو بگرفته معشوقت ب خوش‌کامی شدست حاکم
شکایت بر که بنویسم که قاضی هست رقیب تو

مرا در منزل عیشی خدا هم ره نداد امشب
دم عیسی دگرگون شد, بوَد آن دم صلیب تو

شکسته زورق شادی دگر حزن از تنت بارد
به یاد آور لب سرخش که باشد آن طبیب تو

ز لحنم یاُس می‌بارد ندارم هیچ امید از حق
پریشان حال و سردرگم شدست حال غریب تو

تو خود خو کن به حال خود مکش آه از نهاد خود
که گفتند مهربان است او شود شاید نصیب تو

چه دانی پشت این هجران چه رازی گشته است پنهان
ثنا خوان و ستایش گو خدا گردد حبیب تو


محمد شهبازی

پروانه بودن جرئت پرواز می خواهد

پروانه بودن جرئت پرواز می خواهد
عمّار بودن نقطه ی آغاز می خواهد

عاشق اگر هستی, ز جا برخیز, بسم الله
آقا برای آمدن سرباز می خواهد

فاطمه کاظمی بیدختی

چون به عشــــــق تو اسیرم با دلم بد تا نکن

چون به عشــــــق تو اسیرم با دلم بد تا نکن

روز و شب در پیش چشمانت مرا حاشا نکن

نام من مجنون شهر و آب من از سر گذشت

بیش از این ها پس تو فکــــر آبروی ما نکن

خشت خشت خانه ی قلــبت عزیزم مال من

در به روی دزد های عشــــــــق مردم وا نکن

با دو چشم شعله رنــــگت دل ز آدم می بری

با کمـــــــان ابروانــــــــت شورشی بر پا نکن

صورت تو بی قلــم مو هم خودِ نقاشی است

بی جهت خود را برای ایـــــن و آن زیــبا نکن

خوبِ من وقتی که میخندی زمین گل میکند

شهر را با آهِ جان سوزت پر از ســــــــرما نکن

من به عشق گونه های سیــــــب تو آدم شدم

در هـــــــــوای بوسه های خـــود مرا تنها نکن

لابه لای دفتــــــر شــــعرت نوشتم  : ای عزیز

نامه ی مــــــرگ مرا با رفتــــــنت امــــضا نکن


سمیه_ملکی

باید چه کنم شدتِ طوفانت را

باید چه کنم شدتِ طوفانت را
دیوانه نکن مردِ پریشانت را

هجران تو اعصاب مرا ریخت به هم
برگرد که آتش بزنم جانت را

بدجور روانی شده‌ام از دستت
باید که بپاشم سر و سامانت را

وقتی که مرا دوست نداری, باید
هی مُشت بکوبم لب و دندانت را

ای وای که چرت و پرت گفتم انگار
ای عشق! نزن یارِ غزل‌خوانت را


مهدی ملکی

پنجره ی خانه ی من

پنجره ی خانه ی من
شاهد ,لحظه ی غمهای من
رقصیدن شاخه ی خشک درختان
زیر باد زمستان ,
افکار خسته ام را به بازی میگیرد,

و مرا محو شادی خود میکند
زندگی چه زیباست ,اگر
درد دیروز و فکر فردایی نبود
دردهارا بسته به باد بسپاری
فکر فردا به خدا بسپاری
زندگی چه زیباست اگر
کین دیروزوحسرت فردایی نبود

مهرناز پورداننده

به پا هنگامه ازگل شد جهان پرسبزه سنبل شد

به پا هنگامه ازگل شد جهان پرسبزه سنبل شد
به ماه حج چنین تقدیم غدیر خم به حق تعظیم
به یمن عقـــد آن پیمان جهانی زنده شده یاران
مبارک باد حـق سرمد ولایت زنده کرد احمد
سما شاد ازولایت شد زمین غرق رضایت شد
علی شد جانشین احمد همین فرمان حق سرمد
کمال دین چوامضا شد علی بر خلق مولا شد

غدیر دارد نشــان قرآن ز اکمال و سخن فرقان
رسید از ره همه عزت چو نازل شد گل نعمت
علی برانس وجن سرور علی شد مسلمین رهبر
هنوز عطر خوش جانان غدیر دارد به آن سامان
چواحمد خوانده است مولا علی باشد ولـــی هر جا
اوالامراست علـی جانا ز حق آمد سخن خوانا
مقدم هــم علــــی گوید علی گـــوید علی جوید

منصور مقدم جونقانی

کاش می شد اشکهایم را کسی باور کند

کاش می شد اشکهایم را کسی باور کند
کاش می شد شعرهایم را کسی از بر کند
کاش می شد غصه ها را شست با باران غم
کاش می شد غصه دست بردارد از این عمر کم
کاش می شد آسمان را لمس با انگشت کرد
راحت و آسان تحمل گردد این طوفان درد
کاش می شد زندگی مانند سیبی بود سبز
کاش می شد می گرفتیم از درختی سبز نبض
کاش مانند ملائک ما دو بالی داشتیم
کاش می شد زیر دریا هم هوایی داشتیم
کاش می شد ماهیان هم صحبتی,نطقی کنند
دیگران در حق یک دیگر کمی لطفی کنند
کاش می شد کهکشان را دید با چشمان خود
کاش می شد ابر را حس کرد با دستان خود
کاش می شد همچو آهویی پرید و پیش رفت
لحظه ای یادی برای طفل یک درویش رفت
کاش می شد با خدا هم صحبتی باز کنیم
کاش می شد زندگی را از نو آغاز کنیم


سامان مظفری