عشق همیشه عشق است !

عشق همیشه عشق است !
به جایی که ممکن است وارد می‌شود ، قلبی که با نزدیک شدن شما بتپد ،
چشمی که با دور شدن شما گریه کند ؛
چیزهای خیلی کمیاب ،
خیلی شیرین ،
خیلی با ارزشی هستند که هرگز نباید تحقیر شوند !


# گی‌دو موپاسان

شوریدن اشک مرا باران نمی فهمد

شوریدن اشک مرا باران نمی فهمد
زخم دل من چیزی از درمان نمی فهمد

آنقدر سر ساییده ام بر کوه تنهایی
صبر مرا یک لحظه هم طوفان نمی فهمد

خاموش می‌مانم ولی ,لبریزم از فریاد
لب دوختن را پسته ی خندان نمی فهمد


سر می کشم از پشت دیوار جنون اما
دیوانگی های مرا تهران نمی فهمد

مثل مهاجرهای در غربت زمین گیرم
ویرانیم را حضرت سبحان  نمی فهمد

این جان کافر مانده ی از قبله روگردان
صدبار هم حاجی شود , ایمان نمی فهمد

در شوره زار سینه ی من عشق خشکیده است
مرداب مرده ,لذت جریان نمی فهمد

فاطمه مقیم هنجنی

بی چتر در اسمان میزنم قدم

بی چتر در اسمان میزنم قدم
از اینکه حتی با خودم هم بدم

دیدم روحی که از سیاهی کافیست
روحی که عاری از این پاکیست

چکه چکه ریخت , در بدن
نقطه تاریکه منِ روح

نا امید از امید
تنها اینجا , منم پسر نوح

ایستادم بُهت زده که ندید
جایزالخطا , پس چه شد این

سخره ای کوچک شد , این کوه
شاید برگشت نظرم , توقع این بود

نگاهم به یک موش در ان جا
میکوبید به تخته کشتی , پا

رقص کنان خرد میکرد با ان کوچکی
این روح نا امید و بی جان را

به یک گناه کار ,که تبعید شد
به این رانده شده از زندگی


تا بشود در داستان ها
در کنار سگ و اسحاب , درس عبرتی

انگار تمام کرد داستانم را
آب حیات که میگیرد جانم را

دگر انسان نیست , در این روح
این روحی ست در این دستانم

دیدی اگر غرق شد کشتی در دریا
دگر نپرس چیست در دریا , در یا چیست من آنم

جالب است گفته شد در اول
پایان بارانی این دستانم

مهدی دهقان بنادکی

فریاد ها می بارند

فریاد ها می بارند
انعکاس موج ها کوه را می شکافد
صخره ها در سکوت زمزمه می‌کنند
ابرها غریق دریای خیالند
مسافرم
مسافر ابدیت حال
قاصد اخبار وهم
و در این آینده نزدیک می بارم
فروغ اندوه , مهمان خورشید است
انعکاس نور بی محتوا ست
مکدر از حال ناخواسته ی نور
و هوا از سکوت دم کرده
اکنون اشباح فریاد اطراف نور
درپی شکست سکوت اند
فریاد ها سکوت وار
محیط دل هارا احاطه کرده اند
مسافرم
مسافر نهایت روز
تا سرانجام فردا
اینک دوان دوان
به دنبال سرگذشت سکوتم ...


هستی ارزانی پور

غمی با من ست

غمی با من ست

که تو را نفس می کشد

عشق را زیبا می کند

و به آن شخصیت می بخشد


پرویز صادقی

باز در دامن شب آن همه حیران بودم

باز در دامن شب آن همه حیران بودم
اشک جاری شد و من مرد پریشان بودم

رو سیاهم شدم و گرچه ندانست آن شب
قامتم خم شد و من خانه ویران بودم

راز دل دفن شد و مهر سکوتی بر لب
آه من درد شد و شام غریبان بودم

عاقبت محو شدم در پی شمعی در باد
روز من سوز شد و مرد زمستان بودم

در خودم حبس شدم همچو صدایی تنها
طالعم شوم شد و در غم انسان بودم

محسن فتحی

رویای شگفت مسیر خواب من

رویای شگفت مسیر خواب من
زیباترین تلألو آفتاب من

ای سیب غلت زنان در مسیر رود
ای آسمان نیلی پر شهاب من

ای عشق, ای هستی من , آشنای دل
سرمستی من , شهد من ,شراب من

چه سود زین همه ذکر و سجده ها
وقتی نیستی در گستره ثواب من

ای عشق , معنی غم , آخرین امید
ای آشنای شعرهای پر التهاب من

مصطفی ملکی

من نگاه را دزدیدم

من نگاه را
دزدیدم
و
دوچشم
سیاهت
به
شهادت
قاضی را
گفتند
تاریک
بود
و
ندیدم
سارق
درسیاهی!


پرشنگ بابایی