ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای قصه درد مرا عشقت شده بانی
بر قلب چکد زهر هلاهل تو چه دانی
از مخمصه تیر نگاهت چه گریزم؟
چون با خم ابروی تو کرده ست تبانی
شعری چه بگویم که از درد گریزم
دیوان چه بگویم که از خویش نرانی
بر تارک دل با قلم عشق نوشتم
(بازآ) تو مگر رحم کنی و بمانی
صبرم تو ببین حیرت صحرای جنون شد
آها تو چنان روز ازل تلخ زبانی
من مانده ام و دفتری از رنج وجودم
افسوس چه دانی تو چه دانی تو چه دانی
مصطفی ملکی
(( باز باران
با ترانه))
می زند بر شیشه های کلبه دنجم
با نگاهی کودکانه
از نگاه پنجره
بر خاطراتت دیده افکندم
چک چکِ باران
راز گفتن پنجره با باران
روبوسی آبدار پنجره با باران
آه
باز باران قرار با پنجره داشت
بی تو اما
رنگین کمان دل من رنگ نداشت
مصطفی ملکی
صدای شیهه اسبان دلم می شنوی
که در تکاپوی غبار
همچنان تو را می جویند؟
صدای شیهه اسبان دلم می شنوی
که چون غم می تازند؟
در این صحرای سراب
من شقایقی می جویم
بی که بدانم
مرا به ابدیت نگاه تو مژده ای خواهد داد؟
آن سوی این دشت جنون
به اقیانوس مهر تو خواهم رفت
و چون قایقی از درد شکسته
غرق تو خواهم شد
مصطفی ملکی
رویای شگفت مسیر خواب من
زیباترین تلألو آفتاب من
ای سیب غلت زنان در مسیر رود
ای آسمان نیلی پر شهاب من
ای عشق, ای هستی من , آشنای دل
سرمستی من , شهد من ,شراب من
چه سود زین همه ذکر و سجده ها
وقتی نیستی در گستره ثواب من
ای عشق , معنی غم , آخرین امید
ای آشنای شعرهای پر التهاب من
مصطفی ملکی
در این هزاره چهارم
قطار را
تمام ایستگاه را
وا می گذارم
و در درون خویش
سفر به خویشتن آغاز می کنم
ملاقات خویشتن
دردناک ترین
لبخندی ست که از زخم های کهنه ی در سایه می تراود
آرامم
اما پنجره دل
رو به طوفان باز است
و من بر آستانه ی دری ایستاده ام
که انتظار دیریست
آن را در خاکروبه های قرن کهنه
به مدفن خاطراتت مبدل کرده است
صد سال بعد
دریای خیزابه گرفته زمان پیش آمده
و ساحل بر خرابه های خانه ای که ما آن را آباد می پنداریم
موج غرنده را میهمان می کند
و ما
هنوز
نفهمیده ایم
دیریست مرده ایم
مصطفی ملکی