این روز ها

این روز ها
برگ خشکیده ام در
پنجه باد
موج های چکامه عشق
از دلم می گذرد
زیر چتر خورشید
که جای خالی تو را
در آینه ها باز
می تاباند
در زوال
نیمه تاریک دنیا

لیلا مینا خانی

نگاهم کن

نگاهم کن
ای الفبای عشق
تا آفتاب ؛
از دریچه ی چشمانت طلوع کند
و صبح من ؛
آغازگر...
یک جنبش عاشقانه باشد

جلال_چراغی

چشمانم را می بندم

چشمانم را می بندم
و مثل آن روز
شماره ای می گیرم
معجزه
چه می تواند باشد
اگر تو بر داری


((محمد شیرین زاده))

همچون دالانی بلند تنها بودم

همچون دالانی بلند تنها بودم
پرندگان از من رفته بودند
شب با هجوم بی مروّتش سخت تسخیرم کرده بود
خواستم زنده بمانم
و فکر کردن به تو تنها سلاحم بود
تنها کمانم
تنها سنگم..

+پابلونرودا

از تو که می نویسم

از تو که می نویسم

شبیه پروانه ها که از پیله گی

جهش می کنند به گل

آنقدر فرق می کنم

که دیگر خودم را نمی شناسم

و این خاصیت عشق ست


پرویز صادقی

و زیباترین خمیازه را کبریت کشید

و زیباترین خمیازه را کبریت کشید
به گاهِ افروختن
تا سیمای تو حادثه‌ای باشد
در میان تاریکی.

بیژن الهی

باید دربارهٔ گذشته چنین بیاندیشیم:

باید دربارهٔ گذشته چنین بیاندیشیم:
«هرقدر رنجیده باشیم، بیایید آنچه را که رفته است بپذیریم
و هرچند دشوار است، آزردگی را در دل خود رام کنیم.»
و دربارهٔ آینده باید چنین اندیشید:
«آینده از اختیار ما بیرون است
و در بطن خدایان پرورده می‌شود.»
اما دربارهٔ زمان حال باید چنین اندیشید:
«به هر روز چنان بنگر که به همهٔ عمر می‌نگری.»

آرتور شوپنهاور

می خواند تورا,

می خواند تورا,
صدایی از اعماق قلب شکسته ام تا شروع کند تورا,
با هیاهوی این جهان فرو رفته در خود.
شاید که با تو تمام کند,
سفر پر مخاطره ای بنام...زندگی را...
عمریست که این ندای درون راهش را,
در جاده ای ناهموار و تیره حال,

نیافته ...

محمدرضاامیری