وقتی می گویند نیست

وقتی می گویند نیست
کاغذ را گفته باشند یا برق را
فرق ندارد
من یاد تو می افتم.

علیرضا روشن

در باز بود اما، بسیار دور بود.

در باز بود اما،
بسیار دور بود.
ما با نقیب قافله می‌رفتیم
و خون ما که بوی سرخ حماسه داشت
مار و سراب را،
تا انتهای حافظه می‌برد
در انتهای حافظه لبخند جرعه با ما مبادله‌ی رؤیا می‌کرد
در انتهای حافظه لبخند جرعه شط خشک نفهمیدنی می‌شد
در انتهای حافظه از هیچ‌‌کس سؤال نمی‌کردیم
در انتهای حافظه لبخند می‌شدیم
ما را نقیب قافله با بادهای کاهل می‌برد
و بوی سرخ جرعه در باد
رفتار ابرهای کاهل را
مست می‌کرد.
شن را سکونت شادی‌‌های قدیمی بود
و ما میان شن‌هایی مستعمل
و چیزهایی از شن می‌رفتیم
پخش سکوت بود و حریق دقیقه‌های کویری.


یدالله_رویایی

حالا که آمده ای

حالا که آمده ای
من هم همین را می گویم
میان من و تو فاصله ای نیست
میان من و تو تنها پرنده ای ست
که دو آشیانه دارد
حالا که آمده ای
کنارم بنشین
بخند
دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست

محمدرضا عبدالملکیان

تو اگر بسته‌ای بار سفر،

تو اگر
بسته‌ای بار سفر،
تو اگر
نیستی دیگر،
پس چرا از همه جا
من صدای تپش قلب تو را میشنوم...

عمران صلاحی

داشتم نگاهت می کردم

داشتم نگاهت می کردم
نگاهت می کردم
گفتم : وای چه زیبا شده ای بانوی من
دستم را گرفتی
خدا گفت : چه لحظه‌ی باشکوهی
شماها عشقبازی کنید, من هم خدا می شوم و
خلقت جهان را شروع کرد
سه روزش صرف اندام تو شد
سه روزش خرج دست های من
روز هفتم صدای تو را جوری درآورد که تا ابد دلم بریزد

عباس معروفی

مثل گیسویی

مثل گیسویی
که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را
روزگاری عشق
ویران می‌کند...

مژگان‌عباسلو

همیشه از غمِ کسانی حرف می‌زنند

همیشه از غمِ کسانی حرف می‌زنند
که می‌مانند و می‌سازند.
اما هیچ‌وقت به غم آنهایی
که می‌گذارند و می‌روند
فکر کرده‌ای؟


آناگاوالدا