شاید از یاد هم رفته باشیم

شاید از یاد هم رفته باشیم
اما بهار؛
ناجوانمردانه
همه‌ی گذشته را زنده می‌کند
میدانی انسان با چه می‌میرد؟
با خاطرات


چیستا_یثربی

بهار تویی باور کن!

بهار تویی
باور کن!
می شود به شانه ات
تکیه داد و
سبز شد!


فرشته_رضایی

بعد از گذر از تپه های دل

بعد از گذر از تپه های دل
می یابی ام
اما،
من
لبریزم از نگفته ها
کاش پیمانهٔ صبر تا ابد گنجایش داشت.

یلدا صالحی

در راه.. به باغی رسیدم،

در راه..
به باغی رسیدم،
سبز تر از نقاشی
درختانِ پر از نغمه‌ و عود، نغز‌‌‌‌‌ تر از شیدایی
گل شیپوری آن‌جا..
خبر از شعله‌ی بی‌رنگ دقایق می‌داد
من چه نا‌خودآگاه..
نفسم هم‌قدم عزم شقایق شده بود
مست جیحونِ خیالی :
نجاری دیدم
دستانش سرشار..
برگ درخت، سر انگشتانش..
و چشمانش
در پی ابهام..
کلبه‌ای ساخته بود از آفاق
گم‌شده در معنیِ ایهام..
که در آن نوری، سر زده از رد قدم‌هایش
پنهان بود..
و در 《آنِ》کلبه :
قایقی در قاب
از جنس امید
از کلبه
سرمشق روح رهایی شده بود..
چه ناخود، آگاه.
قایقی می‌خواست،
می‌ساخت، با چوبِ فردایی، پر از شعر و شهاب
برای عبور..
باغ، جای گذر بود و طلوع
بدرقه‌ای،
از طعم هجرت گنجشک
به‌سوی بی‌کران، آن سوی باغ..
دروازه‌ای اما،
به قدمتِ قایق و فردا،
رخ نمی‌داد
هیچ نبود.
چاره چه بود؟
فردا، در بندِ دیروزی در قفس است..
من در پی راهی که از آن آمده‌ام..
دروازه‌ی دیروز کجاست؟
از کجا آمده‌ بودم در باغ؟
راه پس و پیش..
کجاست؟
این باغ و این نجار و این قایق..
که‌اند؟


علی فیروزی

به کدام فتوای شیرین

به کدام فتوای شیرین
بوسیده ای!
حرامِ آخر قصه ها شده ایم...

فاطمه زینی

از تندبادِ حادثه

 از تندبادِ حادثه

گفتی که جان در برده‌ایم

اما چه جان در بردنی؟

دیری‌ست که در خود مُرده‌ایم.


(اردلان سرفراز)

ولی خاک، تو با او مهربان باش.

ولی خاک، تو با او مهربان باش.
اگر آتش با او مهربان نبود.
اگر زندگی، اگر مرگ با او مهربان نبود.
اگر انسان های دیگر با او مهربان نبودند،
خاک، تو با او مهربان باش.


رضا_براهنی