کلمات را
به دستانِ تو میسپارم
از عمقِ پچپچههای عشق
به سردیِ دنیایِ احوال آدمی
که اگر مجالِ گفتگو نبود
سکوت
درمان هیچ دردی نمیشد
و حرف، بیتکان هیچ لبی
در گلوگاهِ زمان
همان اشارههایِ نخستین
به در و دیوار غار
باقی میماند
نه مردی بر اریکهی گل سرخ
ترانهگوی عشق می شد
و نه زنی
نیایشگاهِ روشنی
اقامه میکرد
کلمات را
به جانِ تو میسپارم
تا دنیا هست
بچرخد همارهیِ شکوه هرواژه
نفس به نفس
سینه به سینه
تا عشق
امتداد راه آدمی
و کلمه، پایدار بماند .
نیلوفرثانی
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
آن روزها که چشمِ تو را کم نداشتم
پیراهنی به رنگِ محرّم نداشتم
هرگز نمیسرودمت ای آبی زلال!
طبعی اگر به پاکیِ شبنم نداشتم
این روحِ شاعرانۀ زیباپرست را
آن روزها که با تو نبودم، نداشتم
گر وا نبود پنجرهام رو بهسوی تو
کاری به کارِ مردمِ عالم نداشتم
باورکن ای رفیق اگر دوریات نبود!
میلی به این تغزّلِ پُرغم نداشتم
دیشب کسی نبود و برای گریستن
غیرِ صفای آینه همدَم نداشتم
عمری گذشت و ساختهام با نداشتن
ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم!
*شعر از مجموعۀ «چقدر پنجره» سعید بیابانکی
دل است دیگر؛
گاهی پروانهام میکند وُ،
دور تو میگردم.
فاطمه عسگرپور
هراس از دست دادنت
مشقهای شب عید است
تمام نمیشود
و تعطیلات کودکانه را
تا روز سیزدهم سیاه میکند.
حافظ_موسوی
چشمهایت
لانه ی پرندگانی ست که از قاف آمده اند
و به دریا
بازمی گردند.
گرچه خوابهایم را هزاران سال است که ابرها ندیده اند
در شبی کهن
چون شاهزاده ای زندانی
از قلعه ی وسطایی زمین گریزی خواهم زد
و سپیدی بالهایت را به معبد ماه خواهم برد
تا خدایان خفته مان را
به پَری
بیدار کنم.
لیلا_فرجام