ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چشمهایت
لانه ی پرندگانی ست که از قاف آمده اند
و به دریا
بازمی گردند.
گرچه خوابهایم را هزاران سال است که ابرها ندیده اند
در شبی کهن
چون شاهزاده ای زندانی
از قلعه ی وسطایی زمین گریزی خواهم زد
و سپیدی بالهایت را به معبد ماه خواهم برد
تا خدایان خفته مان را
به پَری
بیدار کنم.
لیلا_فرجام
فصلها فروریخته اند
و من با همین دستی
که از آینه درآمده ست
عنابهای رسیده را از سرشاخه ها چیده ام،
و این طرح
این پیکر آویخته بر دیوار و سایه ها
این فرشته ی یک-بال
نه رجعتی دوباره می کند به بهشت
و نه پای شکسته ش را
می نشاند بر خاک.
دوست من!
صدای یک دست چیست؟
لیلا_فرجامی