شب بهانه ای بود

شب بهانه ای بود

به دیوار خیره شوم

شبیه فیلم صامتی که بازیگرانش

بی صدا اشک می ریزند

در کوچه باد می آمد

و باران

هیچ مردی را با خود نیاورد

اضطراب کلماتم را به بند کشیده

و عجوزه زیبایی

خوابم را طلسم کرده

گلی آتش بزن

سیگاری بچرخان

بگذار ماه از پنجره به اطاق بغلتد

بگذار

پیرمردی در کوچه شعر عاشقانه بخواند

از میان رویای من

ستاره ای می گذرد

که از سیاهی شب دلش گرفته است

و شبها

هیچ کس

از پنجره اتاقش

سمفونی دود

سیگارهای دنباله دار را نمی بیند

نت هشتم

زُل بود

که به در می زدی

و کسی نمی آمد

من دیده بان رویای تو هستم

حلقه بر در

حلقه بر انگشت

حلقه بر گوش

به استقبال مسافر می آید

مژه انداخته ای

فال حافظت را شاخه نبات

بین استکان های کمر باریک تعبیر کرده

ارام باش

هیچ اتفاقی نیفتاده است

فقط باران

از ان طرف شیشه

مرا صدا می کند


((الهام قریشی))

هرکه مَست است درین میکده هشیار‌تر است

هرکه مَست است درین میکده هشیار‌تر است
هر که از بی خبران است خبردار‌تر است ...

میخواهم تو را!!!

میخواهم تو را!!!
به اندازه یِ قطره قطره های باران،
تو را،،،
به اندازه ی دانه دانه ی ریزشِ
برگ های فصل خزان،،،
تو را چیزی شبیه به خداااااا
تک و تنها،،،
من،،،،
فقط و فقط
برای آغوش خودم تو را می خواهم.

فرزانه_طالبی_پور

زمان آدمها را دگرگون می کند

زمان
آدمها را دگرگون می کند
اما تصویری را که از آنها داریم؛
ثابت نگه میدارد....
هیچ چیزی دردناک تر از
این تضاد میان
دگرگونی آدمها
و ثبات خاطره نیست

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من وساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

تـو همان شیرینیِ دوران کودکی هستی

تـو
همان شیرینیِ دوران کودکی هستی
که میگذاشتند بالای کمد!
و من هنوز
دستم به تو
نمیرسد‌‌..

دست تنهایی ات را به سمت هیچ کس دراز نکن

دست تنهایی ات را به سمت هیچ کس دراز نکن
تا منت هیچ خاطره ی اشتباهی
بر سر بی کسی ات نباشد