از انعکاس عکس ماه روی آب

از انعکاس عکس ماه روی آب
خواب ماهیها آشفته می شود،
این همان کاریست
که یاد تو
با من میکند هرشب!


شیرین فرهادی

به موسم آمدنت

به موسم آمدنت

تمام مسیر را

تمام راه قدومت را

گل باران خواهم کرد

تو فقط بگو از کدام راه می‌آیی و کی؟


نجوا رستگار

گاهی اوقات تصور می‌کردم دیوانه شده‌ام

گاهی اوقات تصور می‌کردم دیوانه شده‌ام
یا اینکه با دیگران تفاوت دارم.
اما من همان کارهایی را که دیگران می‌کردند انجام می‌دادم.
با کمی کوشش فلسفه‌ی افلاطون را مطالعه می‌کردم،
اما قادر نبودم درباره‌ی هدف زندگیم که در تاریکی
پنهان گشته بود اندیشه نمایم. آینده برایم نامشخص بود
و نمی‌توانستم مانند دیگران بگویم که می‌خواهم قاضی،
پزشک یا هنرمند بشوم. اگر ممکن بود آیا می‌توانستم
از عهده برآیم؟ شاید سال‌ها جستجو می‌کردم
و سپس هیچ‌چیز نمی‌شدم.
زیرا هدف من خطرناک، شرور و ترسناک بود.
تمام آنچه که من می‌خواستم فقط شناخت دنیای درونم بود
ولی نمی‌دانم چرا این‌ کار آنقدر مشکل بود؟

تو را میخواهم شبیه پیراهنی

تو را میخواهم
شبیه پیراهنی
که همه میگویند به تنت تنگ است
اما اصرار به پوشیدنش دارم!
و چه حسرتی از این بیشتر
که هر کاری میکنم
عشق اندازه ام نمی شود


فرشته رضایی

در وصف چشمهایت شعری نمیتوان گفت

در وصف چشمهایت شعری نمیتوان گفت
هـر واعظی ندانــد تفسیـر آیـــــه ها را ...

به شوق پرواز

به شوق پرواز
در بیکران خویش
غرق در تنهایی
با اشکهایم بال می سازم

مژگان فتوحی

چشم دل بگشا

اگر بخواهید در زندگی به زور کسی یا چیزی را
بدست بیاورید، نشانه ی آن است که
آن شخص یا آن چیز موهبت شما نیست.
آنچه را که به زور به چنگ آورید،
برای نگاه داشتن اش نیز باید بجنگید.

ماه از پنجره ی سرد به من می نگرد

ماه
از پنجره ی سرد
به من می نگرد

من به تُنگی که در آن
چشمِ یک ماهیِ کوچک
خوابِ اقیانوسی را می بیند


آرش آزرم

آرزوی مرگ

اولین نشانه‌های بارقه ادراک،
آرزوی مرگ است.
این زندگی تحمل ناپذیر می‌نماید
و زندگی دیگر دست نیافتنی.
آدم دیگر از میل به مردن
احساس شرم نمی‌کند؛
تقاضایش این است که از سلول قدیمی‌اش
که از آن بیزار است، به سلول تازه‌ای منتقل شود
که از آن بیزار خواهد شد.
آخرین نشانه‌های ایمان هم اینجا دخیل است،
زیرا در وقت انتقال شاید زندان‌بان اتفاقا از راهرو رد نشود
تا زندانی را ببیند و بگوید:
این مرد را دوباره حبس نکنید، او با من می‌آید.

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است

من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگوم او همه من ، من همه اویم

"فریدون مشیری"