ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سماع باران
سوار بر دشتی
که دیار خدا نیست
کرشمهی کوسه
در تنگ ماهی،
جوانمردی آن
و تن آسایی ماهی ها
طلوع در دامن مه گرفتهی پگاه، اسیر
من اینجا در ازدحام، منزوی
معنیام پیش تو پیداست
خلاصه کن این بلوا را
در لرد دیدرات
که مستاصل ماند این محصل
در این آزمون
علیرضا یوسفی
خودخواهی خورشید
ختام خندهی رعیت
از هبوط برف اسفند شد
اما دلتنگی من آب نشد
چقدر خنده در برف
جا گذاشتم بی تو
چقدر رد پایمان را
جا گذاشتم بی تو
چقدر قضاوت کردم
تو را بی تو
یک بیستون و یک فرهاد
انتظار در من است
کاش من هم صبر خدا را داشتم..
کاش من هم صبر خدا را داشتم...
علیرضا یوسفی
در راستهی حاسدان
پشت تو
از فریه و افترا
رونق است
برای غیرت مرد
گران است
گله از یار
در محضر او
فرو میپاشم از درون
سوی تو باشم
سوگِ خاطر قبیله میشود
از این جدال
جدار میسازم
طاقی که معنای
ما را حفظ کند
و گوش هایم
به قیلوله میرود
برای شنیدن بهتانشان
بازارتان کساد
گناه را
در دامن خود تفحص کنید
از این عشق پاک تر
آسمان است
از تو اغنا ام
فقیر اغیارم نکن.
علیرضا یوسفی
در فرات عشق تو
هر موجی
دشنه بر پهلوی خود نهان،
زخم میزند بر قایق بی پاروی من
هر موج عصیانِ قضاوت
آبستن تجاهل فکر من بود
چه ساده بود دل من
که پای کرسی عدالت دروغ مینشست
دیگر هیچ قضاوتی را باور ندارم
تنها تو را باور دارم
که معنای اعتماد و وفایی
اگر قایق من خواب دریا دید
ابایی ندارم
با سباحت به ساحلت میرسم
علیرضا یوسفی
من را از فتح غزوهی تابو مییبنی
لبخند من از شکستِ انکار است
و دستانم بوی گناه میدهد
به زعم خرچنگ های مرداب.
من گناهکارم لیلی
به جرم عشق
من بی گناهم لیلی
به جرم عشق
علیرضا یوسفی
و دستانت خورجینیست
که اشک ها را
از چشمانم
دانه چین میکند
و دستانت خورجینیست
که غصه ها را
از سینه ام
خوشه چین میکند
در فاصلهی دست ها
سد چشمانم پر شد
و غصه ها
به چله رسیدند...
علیرضا یوسفی
زنی را در شباهت تو دیدم
شهادت دادم که دلتنگم
کاش میتوانستم
تمام جاده ها را
بخوابم
و صبح
در نگاه تو بیدارشوم
علیرضا یوسفی
من چون باد به دنبال نسیم,
کولیِ شب گرد خیال تو ام
تو چون برگ,
در به درد
به دنبال سکوت من
من اگر حرف نزنم
سکوت مرا میکُشد
تو اگر مرا گوش ندهی
بی کسی مرا میکُشد
باد زخم خورده از پاییز ام
و تو مهر باقی مانده
از قافلهی نامردان
کیست که بداند
در اندیشهی باد چه میگذرد؟
آن باد ولگرد که میکوبد بر پنجرهی خانه ات
شاید به دنبال
یک شب زده است
یک هم نفس تا میخانهی شهر
و تا سحر آواز خواندن
و تو
من تهی را
احساس کردی
و تو
تنهایی من را
در آغوشت خاموش کردی
علیرضا یوسفی
ناگفته های خاموش
پشت زبانی که
اعجاز سخنش نیست
و سکوت
حاکم است بر دنیای اصوات
زبان تو نجوای رقص انگشتان توست
چه نیاز ها که
در رامشگری آن است
و نادیده گرفته میشود
چه دلتنگی هایی که
به سکوت متهم بودن
و دیدهی چشمانت که راه کوچه را تار دید,
من در تامل آنم
که بیان عشق به کدامین شیوه
ابراز میشود
که زیباترین غزل است
به گمان من.
ناگفته های خاموش تو
ببین چگونه مرا به شعر وا داشت
و سکوت تو
شبیه شعر من بود
پر از حرف... اما...
ناشنیدی.
علیرضا یوسفی
تن سبزت را
حجاب سفید برف پوشاند
گفتی به خاطره شکوفه ها
شِکوه نمیکنم
شکوفه هایت پیوست
به گوله برف ها..
لبخند زدی با برف
گریستی در ریشه,
تن سرد تو را دوباره
سبز خواهم کرد
با شاخه برگ خورشیدم.
علیرضا یوسفی