تو از کوچه ایمان دلم بگذشتی

تو از کوچه ایمان دلم بگذشتی
مرا مصلوب نگاهت کردی
درگاه دلت را روشن کن
تربت عشق تو مرا به سجده فرود آورد


احمد عرشی

طرح چشمان زیبایت

طرح چشمان زیبایت
نقش بست در خاطرم
تا قلم در دست دارم
می‌کشم حال دلم
می رسم بر صحنه بوم
آشفته هجرت می کنم
گیسوانت از پریشان حالی ام
گاهی شکایت می کند
یاد گرفتم شانه هایم را نلرزانم ولی
تا به چشم ات می رسم ناخوانده لرزان می شوم


احمد عرشی