چند وقت پیش، یه بار موقع ظرف شستن حواسم پرت شد و لیوان نازک شیشه ای توی دستم شکست و یه تیکه ش تا استخون فرو رفت توی دستم...
بگذریم
از درد و خونریزی و بیمارستان و بخیه و دردسرای بعدش؛ از اون حادثه به
بعد، حتی موقع شستن لیوان پلاستیکی هم یه دلهره ی ریزی میاد سراغم و یاد
اون لیوانِ شکسته و خورده های شیشه و زخمی که هنوز جاش روی دستم هست
میندازتم و ناخودآگاه حواسم جمع میشه که نکنه تکرار شه اون اتفاق و تازه
شه اون زخم...
باور و اعتماد ما آدمام همینه؛ همین که یه بار به دست کسی
که باورش داریم بشکنه و تیکه هاش تا مغز استخون فرو بره توو قلب صاحاب
مُردهمون، بعدش دیگه فرقی نمیکنه اون آدمِ جدیدی که بعدها سر و کله ش توی
زندگیمون پیدا میشه کیه و چیه و چیکارهست و چقدر هوای اعتمادمونو داره،
درهرحال سخت میشه باور کردنش...
خلاصه که
توی هر شرایط و موقعیتی که هستین،
لطفا حواستون به باور و اعتماد بقیه باشه،
خیلی شکستنیه!
| طاهره اباذری هریس
•زیاد پیش آمده، خیلی زیاد !که حوصله ی خودم را هم نداشته ام ، ولی با همان
حال ؛ حرف های دیگران را گوش بوده ام، زیبایی هایشان را چشم، و زخم هایشان
را مرهم ...
زیاد پیش آمده که کم آورده ام و با کوهی از بغض، نشسته ام روبروی آدمِ ناامیدی و به حال و هوای زندگی، برش گردانده ام .
زیاد
پیش آمده که هر شب، اشک هایم را زیر سکوتِ بالشم پنهان کرده ام و هر صبح ،
با لبخندی به پهنای تمام حسرت های جهان ، شانه ای محکم بوده ام برای
درماندگی و بی پناهیِ آدم ها ...
زیاد پیش آمده دردهای خودم را انکار کنم تا دلی نگیرد ، دستی نلرزد و شانهای درد نگیرد.
همیشه خواستهام بانی لبخند و حالِ خوبِ آدم ها باشم ،
از همان کودکی...
همان روزهای بی تکلّفی که انشای تمام بچه های محله را می نوشتم و مشق های خودم می مانْد ...
و هیچ کس نفهمید که این رفیق بازِ کوچک، در سرش چه هدف ها و آرزوهای بزرگی داشت !
| نرگس صرافیان طوفان
ما را غم عشق آخرش خواهد کشت
پیچ و خم عشق،آخرش خواهد کشت
اینگونه که در تاب وتب بازدمیم
ما را دم عشق،آخرش خواهد کشت
در همه دم ذکر لبم یا حسین ع
دل فقط همراه شود با حسین ع
خیلی رفیقان به دم واپسین
جمله روند از برم الا حسین
دم کن برایم چای با گلبرگ خورشید
با حبه ای آواز گنجشکان عاشق
لبخند تو چیزی شبیه عطر نان است..
قدری بخند،ای خنده هایت جان عاشق
من تو را بیشتر از شعر وغزل می خواهم
تو که سرچشمه ی زیبای غزل های منی...