آغوش تو امن ترین جای جهان است

آغوش تو امن ترین جای جهان است
بر دفتر شعر و غزلم عشق روان است

سمیه مهرجوئی

پُرازشور بودم روزی

پُرازشور بودم روزی
اما حالا ،
من ماندم و شوری که دگرنیست
یه حوری داشتم ، روزی
اما حالا ،
من مانده ام و خاطراتِ زیبای ،
حوری که دگرنیست

اما چای هنوز به راه است
همان قوری که هنوزهست
کاشکی می شکست
آنهمه مهم زپیش من رفتند
زورم دگربه دنیا نمیرسد اِی وای
چه کنم بی آنهمه ، زوری که دگرنیست

من خطاهایم زدانه های ماسه ها گذشته
بی جهت فراری ام ز صورِمحشر
اما خوبست که گیتارم هنوزهست
خوبتر ازآن ،
شیپوری که دگرنیست

عروس معرکه تور داشت به صورت
خوب شد من و او مَحرم گشتیم
تورش فقط بهرقلب من بود
اما بهرِ صورتِ زیباتر از زیبایش ،
چه خوبست ، بعد از روونما ،
توری که دگرنیست

چَپه کردم غمم را کنار روحش
غمم وارفت ، جوری که دگرنیست

با اینهمه دوری ، چه نزدیکیم باهم
با اینهمه عشق من و او،
دوری که دگرنیست

بهمن بیدقی

با زبان الکن با خودم سخن ها دارم

با زبان الکن با خودم سخن ها دارم
شب را به سحر گذارم وگفتگو ها دارم
پنهان چو شود ستاره ها از نظرم
چشم در چشم روز وهمچنان بیدارم

عبدالمجید پرهیز کار

اگرم سایه‌ی شرم است و مرا نیست سراغی

اگرم سایه‌ی شرم است و مرا نیست سراغی
تو چرا هیچ نپرسی که چنینی و چنانی؟
نه سلامی، نه پیامی، نه نگاهی ز تو پیدا
دل تنگم نگران است، ندانم که کجایی
شب هجران به درازاست و دلم خسته ز صبر است
تو کجایی که ببینی غم این بی‌همزبانی؟
همچو مهتاب شب تار، گذشتی و نماندی
ماند در سینه‌ی من حسرت آن مهربانی
بسته‌ام عهد که دیگر نکنم یاد گلستان
گرچه عطر تو بپیچد به مشام باغبانی


الناز عابدینی

.ای دلارام میوه شیرین باغم می شوی

.ای دلارام میوه شیرین باغم می شوی
درشب تاریک. آیا شبچراغم میشوی
.بوسه گرمی ز لبهایت به لبهایم ببخش
در میان سینه ام آیا تو قلبم میشوی
من گنه بسیار کردم از گنه سیرم دگر
نو عروس خانه بی خانمانم میشوی
هر سحرگاه می نشینم در کنار خانه ام
باز گو زین کوچه بن بست با ما میشوی


مسعود موسوی

عکسی ازروی نگارم بردلم بنشانده ام

عکسی ازروی نگارم بردلم بنشانده ام
وقت دل تنگی به عکس اونگاهی میکنم

من چه نجواها که بااو کرده ام
او نظر دارد برمن ، من خطاها میکنم

عارضش گردیدم اردل تنگی این سرزمین
او نگاهی برمن افکندو که کاری میکنم

ازتمناهای این دل برستوه آمد دلم
هرچه خواهش کرد این دل گفت آنم میکنم

گربیاید درکنارم یک شبی آن گلعذار
من خودم دانم که بانجوای او چون میکنم

جان مابرنیمه آمد یک نظربرما نما
چون نظربرما بداری بند دل وامیکنم

شوق این مسکین قدم دررفتن بااو بود
اوهمی چون برق رفت ومن نگاهی میکنم


غلامرضا مشهدی ایوز

ای دل نصیحتت نکردم، گفتم

ای دل نصیحتت نکردم، گفتم
چشم در انتظار صید بارها سفتم
از کلام مشفقانه ام پندت نگرفت
شب رفت وصبح آمد دلا کی خفتم

عبدالمجید پرهیز کار

ای انسان، اگر داری دلی از مهر و دلسوزی،

ای انسان، اگر داری دلی از مهر و دلسوزی،
جهان را گلشنِ عشق و وفا کن، غرق در روزی.

به دستت شاخه‌ای از مهر، در چشمت صفا بنشان،
که دنیا بی‌کران اما تهی از عشقِ هر روزی.

اگر بینی که افتاده‌ست دستی در دلِ طوفان،
مرو بی‌اعتنا، برخیز، برگردان ز بدسوزی.

تو نوری در شبِ تاریک، امیدی در دلِ غم‌ها،
مبادا خامشی سازد تو را هم‌رنگِ آن سوزی.

جهان را می‌توان آراست با آیینه‌یِ انسان،
بیا لبخند را بنشان، که خوشبختی همان روزی.

عطیه چک نژادیان