غم دیروز گیرد فرصت شادیت ااامروز
طلوع صبح کنون نشود عایدت هرروز
خرسند باش زهر فتح وسعودت
شایدکه دگر نباشدت چنین مجال پیروز
کس جز خود ما نیست ونباشدفکر من وتو
غرق شوی غریقت نکند خودغرق بهرمن وتو
گرمنتظر دستی.؟ منتظر دست خداباش
دستمال نبندد بشری به سرش بهردردمنو تو
آآآآتش مزن بر خرمن خلق دگری
افتد شعله بر دامنت دربی خبری
چه رسد به تو زمحنت دگر بشرش
روزی برسد تو در غم خودرا نگری
عملت چو آینه روزی در بر توست
دوزخ به تار مویی بیخ رگ توست
اجلت که رسد ندهدفرصت ومجالی
آنکه رهاندتو را زآتش آن خوده توست
داودچراغعلی
ستاره که نه خورشید و ماه هم نه
در آسمان دلم آه درامد
وای اگر جوانه عشقت در دلم بروید چون گیاه
تاریکی شب میرود و مردم ببینند که سحرگاه یک راه درآمد
رویایی بس شیرین بود
ایوانی پر از گل های شمعدانی ناگاه یک پرتگاه از آب درآمد
قابیل برادر کش همچون برادران یوسف در چاه سرانجام بی گناه از آب درآمد
فرهاد رحمن زاده دهخوارقانی
خوشا روزی که با هم مهربان بودیم
مٓثٓل در عاطفه اندر جهان بودیم
به عشق و معرفت مهر و وفاداری
زبان زد در میان مردمان بودیم
ز بخششها و یاریها، دهشها غم گساریها
چو خورشیدی به قلب دیگران بودیم
خوشا در برف سنگین جداییها
به یاد هم به عشق هم جوان بودیم
فروغ قاسمی
... بیا گفت پستی های مرا
نقاشی کن و
پستی برای خود دست و پا؛
" حلال" من جز لقمه ای نان
گفتم برو آقا... از خدا
نه نام، می خواهم نه مقام!
محمد ترکمان
افسردهها
بیمار نیستند،
فقط بیشتر از دیگران
معنای زندگی را فهمیدهاند
آنها،
بر لبهی صبحهای خاکستری،
به جای آواز پرندگان،
صدای شکستن رویاها را میشنوند.
افسردهها،
زخمهایشان را
با چای سرد و سیگارهای نیمهسوخته درمان میکنند،
و به آینه نگاه میکنند
بی آنکه تصویرشان را بشناسند.
آنها،
در کوچههای بیانتها
معنای بیهودگی را لمس کردهاند،
و در سکوت شبانهی خیابانها،
صدای خندهی پوچ دنیا را شنیدهاند.
آنها،
بیمار نیستند،
فقط فهمیدهاند
که جهان،
نه قهرمان دارد،
نه پایان خوش.
افسردهها،
رنگهای زندگی را دیدهاند
و فهمیدهاند که همهی آنها
یک روز خاکستری میشوند.
آنها میدانند
که مرگ،
نه ترسناک است
نه زیبا،
فقط پایان یک رؤیای طولانی است.
و عشق؟
عشق را فهمیدهاند،
با همهی زخمهایش،
و هنوز،
در میان همهی تلخیها،
جرئت کردهاند
که دوست بدارند.
افسردهها،
چراغهای نیمهخاموشی هستند
که به جادههای تاریک دنیا
روشنی میبخشند،
نه برای خودشان،
بلکه برای آنهایی که هنوز
امیدوارند.
بگذار دنیا بگوید بیمارند،
آنها فقط
حقیقت را
زودتر از دیگران فهمیدهاند.
ابوفاضل اکبری
بعد عمری زندگی کردن برای این و آن
قصد رفتن کرده ام از پیش تو نا مهربان
من ندارم بیش از این تاب آوری ای نازنین
از تزلزل خم شدن در پیش چشم دشمنان
حس پوچی میکنم از این همه تنهاییم
خسته از اینم بیاندیشم به فکر دیگران
باید از کابوس تنهایی خود بیرون شوم
تا کمی لذت برم از آبی این آسمان
من کنارت بس که تنهایی کشیدم روز و شب
طعم بودن را نفهمیدم دگر در این زمان
می روم شاید کمی آرام گیرد قلب من
لااقل شادی کنم در واپسین عمر گران
محمدصادق قدرت
من گذشتم ز تو ای آنکه گذشتی از من
تو که جای زر ناب، خار مغیلان زده ای بر گردن
تا ابد سهم تو از عشق همان جام بلاست
همنشین تو همان فتنه گر ِ بی سر و پاست
تو دلت خانه افراد وفادار نبود
خانه ات خانه افراد نیکوکار نبود
من گذشتم ز تو و شکر خدا دلشادم
هر چه باشی بعد ازین خار و خَسَت می دانم
هر که با کیسه زر خاک بیابان بخرد
آبروی زر کمیاب و طلا را بِبَرد
تا ابد سهم تو از عشق همان جام بلاست
همنشین تو همان فتنه گر بی سر و پاست
محبوبه حسنی سنگانی
مثل مادران گردان شصت و چند
همه تن چشم..
همه تن قرار..
کی آید آن آزاده
از اسارت راه
دلم آتش گرفت
از جنگی که مقصرش تو نبودی
اما ترکشش پیش تو ماند و
دلتنگی اش پیش من
آه..
علیرضا مذهب یوسفی