دختران در سبد تنهایی

از گذرگاه افق
زیر لالایی ذرات هوا
و فضایی به مهمانی ابر
می رسد اسب سپید !
با سواری به بلندای سپهر...
و سرودی به زیبایی عطر گل سرخ
به؛ چه زیبا گذشته روز از تابش تنهایی او...
وچه رویایی شد
پرده عشق به چشمان دل غمزده ها
دشت از خنده دلها به سبزی می زد
و سبد ها پر از غنچه سرخ…
قلب نوری است به درگاه زمین
نبض تابش سپیدی به رگهای هوا تابیده
و دل عاشق من
باز از بوته رویا شکفت
ساحل عشق رخ از پرده دریا بکشید
موج چون حلقه زلف
ناز برشانه ای از نور نهاد
و درختان همه از شوق سرودن کردن

دختران در سبد تنهایی
گلی از راز سپردند به آب
و نگاهی به لب خسته من
باز از داغ شقایق می گفت..
شب از پشت اقاقی به کمین بنشسته....


تورج آریا

ما سخت نیمه جانیم از حربه رقیبان

ما سخت نیمه جانیم از حربه رقیبان
ما خاستگاه دردیم چون قند در فریمان

تنها و استواریم در پیش روست عالم
ما تا ابد غریبم در کنج خاک ایران

ما تا ابد صبوریم در ازدیاد طوفان
چون آه دامن گیر چون مشت بر گریبان

گاهی ز جور خسته گاهی پیر پیریم
ما قطره های اشکیم بر چشم داغداران

چون اشک گشت جاری کافیست تا بجوشیم
کافیست تا بجوشیم چون رود در بیابان

ما غیرت اصیلیم ما نسل مرد خیزیم
از هرکجا که باشیم در شوش یا که تهران

دستیست بر گلیوم یا هم که بر دهانم
چون حرف در میان است از غارت امیران

هرچند راه سخت است در زیر برف و بوران
چون کوه استواریم در سردی زمستان

در انتهای سرما ما سبز و باشکوهیم
ماییم از تبار مردان سربداران


ابوالفضل دلقندی

آوای عشق در جان من هر لحظه نجوا میشود

آوای عشق در جان من هر لحظه نجوا میشود
شادی و خوشحالی دمی با عشق پیدا میشود
.
اسرارِ عاشق بودنم را کس نمیداند ولی
دمعی به عارض می چکد یکدم هویدا میشود
.
عشاق از روز ازل اندر پی درمان نبود
عاشق پی معشوقه اش حامی غم ها میشود
.
ایام بی گلگون او مهرش به خاموشی شده
شب های بی جانان چنان شب های یلدا میشود
.
بر خیل عشاقان شوی درمان نمی یابی دگر
مجنون بی لیلا شود، راهی صحرا میشود
.
عشق جرعه آبِ دلکشی که تشنگان را واجب است
از آنِ من اندر جهان آبی گوارا میشود
.
عشق با همه احوال خوش ویرانسرایت می کند
عشق حکم اعدامی که با عشاق امضا میشود
.
در رهروی عاشق شدن خود را ز خود گم کرده ام
مانَد به سریالی که با جانان ایفا میشود
.
ما ها بدون مهر و عشق زندان خود را گشته ایم
این خسته جانِ بی رمق با عشق گویا میشود
.
دودی ز موجِ جان من از عشق نالان گشته است
آتش هنوزم چامه اش تشبیهِ دریا میشود

امیرسام نامداری

تا یاد شدش نام خدا از سر آن عرش

تا یاد شدش نام خدا از سر آن عرش
آرام گرفت این دل آشفته و جانم

در سایه‌ی رحمتش، دل‌ها شاداب گشت
هر غم و اندوهی ز دل‌ها برفت و رفت

چشمانم به نورش روشن شد، ای نور امید
در دل تاریکی‌ها، تویی نور و روشنی

با یاد تو ای خالق، ز غم‌ها دور شدم
در آغوش محبتت، ز هر درد رها شدم

تا یاد شدش نام خدا، جانم در امان
در این دنیای پر از غم، تویی مونس جان

هر لحظه که می‌گذرد، یاد تو در دل است
با نام تو زندگی، پر از عشق و شادابی است

ای خالق بی‌نظیر، بر دل‌ها بگشای در
تا در سایه‌ی رحمتت،بگیرم بال و پر

ریحانه عاشوری

در کویر تنت

در کویر تنت
باغی از شقایق شکفته بود
در حریرِ بازوانت زنجیر بودم
در اعماق چشمانت نفس می‌کشیدم
بر تن تمام رویاهایم
تن پوشی بلورین بافتی
که از پشت آن
آسمانی از ستاره می‌درخشید
آن شب که
به زیر سایه روشن گیسوانت
حتی فرشته ها هم
شیفته بودند به تماشایِ عشقمان
آنجا که خرمن یاس‌های بهاریت
صد خزانم را آویخته بود به دار فنا
عشق بود عشق........

علیزمان خانمحمدی

تو با سلفی‌هایت

تو با سلفی‌هایت
زندانبان زیبای یک لحظه تا ابدی

همان دَم که سپر سایه‌هایت را وامی‌گذاری
تا در مُرکب نورها غرقه شوی

این گناه شرک تو نیست
اگر که با سه‌رُخِ رویا به یک قاب
جهانی را به تثلیث می‌کِشی

تو با سلفی‌ها
و منظومه‌ی رداهای سیاهت
فروغ گردنت را
فراز می‌داری به جانب ستارگان
چون در میان تندیس‌های ضجه بر زمین
که سرریزِ از مرگ‌اند
تنها بر تو نشسته است مرمر عطر حوا
بر تو که نثار می‌کنی
مِهر خود را با طبیعتِ دل.

حسین صداقتی

بین تمام دختران، الحق که سر بودی

بین تمام دختران، الحق که سر بودی
اما تو از عشقم یقیناً، بی‌خبر بودی

مانند مرجان های دریایی، عزیز من
از دوری داش آکلت، امشب پکر بودی

تو از نگاه عاشق و مجنون و سرمستم
ای عشق زیبایم، یقیناً باخبر بودی


من سرو بودم، تو چرا در جنگل غصه
ای شاه مهرویان، رفیق یک تبر بودی

تو از تمام دلبران بی‌گناه شهر
ای عشق زیبا بی‌گمان، که ساده‌تر بودی

با اینکه زن بودی و بودی، عاشقی خسته
در وقت جان دادن ببین، مرد خطر بودی

بردی دل و جان و وجود عاشقم را تو
با اینکه تو در عاشقی ها، یک نفر بودی

وقتی که شانه بودنت، تسکین دردم بود
در وقت گریه نازنین، این دوروبر بودی

رضا روزگر

دو سه روزیست که از یار مرا نیست خبر

دو سه روزیست که از یار مرا نیست خبر
دل که تنگ است و بد احوال، تو را نیست خبر

او چنان نیست شدش، نیست بدهکارش شد
گفتمش دور نشو، دور شدش نیست خبر

دو سه روزیست که رفته، دو سه روزیست که نیست
دو سه روزیست که از عقل به سر نیست خبر

از غمت مشت به دیوار زدم، خون افتاد
مشت من خون شدش، خون چکید، نیست خبر

شده سلول به سلول تنم تنگ هواش
دو سه روزیست که یک عمر از او نیست خبر

این فراغی که شدش حاصل من در دو جهان
میکشد نبض مرا، در سر تو نیست خبر


حدیث اسماعیلی