پر پروانه را بستند و پروازش پریشان شد

پر پروانه را بستند و پروازش پریشان شد
بی خبر از قدرت پیله که آغازی دگر دارد

به آوایی، به خط شد نظم هوشیاران ژولیده
ولی افسوس محبوبم کلامی مختصر دارد

به قطره اشک آن شمع و زمین همچو پروانه
که خالق چرخش گردون چو رقصی بر کمر دارد

تمام پیکرم زخمی ز زخم کین انسانها
عجب از عالم معنا که سنگی ره به زر دارد

چه غمگین آن پدر شرمین شد از فرزند نا اهلش
زمانی می رسد شاید پدر نام از پسر دارد

چه باشد صید صیادی که خود را در کمین دارد
که او بر صفحهٔ خورشید ، گردون را نظر دارد

محمدرضا بیابانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.