خسته ام اما دلم عاشق نوازی می کند

خسته ام اما دلم عاشق نوازی می کند
نیست عاشق، عاشقی را صحنه سازی می کند

دیر وقتی عاشقان را رهبری می داشت او
لیکن این دم عاشقی را خوب بازی می کند

دلبرش تیری بر وی چو تیرش زخم شد
عشق را انکار و عرض بی نیازی می کند

عاشقی را ترک کرد او نیز با شادی کنون
اندر این دنیا به کارش سرفرازی می کند

عاشقی راهی پر از هجر است و عاشق در رهش
عشق را آسان همی با کشف رازی می کند

عاشقی عاجز ز دیدار از بتش در پیش رو
یار را سیما به خاطر بازسازی می کند

عاشقان در وصل جانان جان دهند اندر خفا
عاشق اندر بذل جانش یکه تازی می کند


سعید کیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.