چه زود چه بی خبر آرام و آهسته رفتی

چه زود چه بی خبر آرام و آهسته رفتی
دگر ازتو وماندن تو نیست خبری

دوست دارم بدانم آن حال پروازکردنت
نیمه شب دور از منو چشمان من پر زدی

هوای اسمانم چه غمگین است بی تو
ستاره ها انگار حال دل مرا میدانند

سکوت من سنگین تر از دیوارهای خانست
در این حوالی نه دوست نه دلداری این شهر بیگانست

جمه شبی موج گوشی هوای دلم را غبارآلود کرد
انگار همه چیز خبر از رفتن تو میداد

شهردرسکوت خاک غریب،بال پروازم نبود
پایم شکسته و نیمه جان ، اعصایم یار من بود

هوای دل غبار آلود، دیفن و پتوس هایم شاهدند آری.........
ازسوزگریه و مویه هایم گلدان هایشان می لرزید..........

در کوچه های تاریک شب ، باران نم نمک می‌بارید
نمی دانم.... شایدمیخواست اشک هایم را بشوید.......شاید

کاش بودی تا به جای قاب عکست راز دل بتو می گفتم
غبار برخاسته از راه رفتنت سرمه چشمانم می کردم

کاش بودی رفتنت زود بود پدر ،کاش بودی
دنیایم باتو حال دگری داشت، کاش بودی

نشان از سر درون میداد هرنگاهت
پند و عبرت بود جمله جمله قصه هایت

چه کنم هر نفس پیر ترم میکندخاطراتت
موهای سپیدام راوی حال پریشان من است


رامین آزادبخت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.