باید رفت از دیاری که در آن پنجره ها

باید رفت از دیاری که در آن پنجره ها
رو به تباهی باز است
هر طرف کوچه آن پر ز نگاه های زهرآلود
همه دهان ها پر ز حرف های پوچ و بی معنی
در خیابان کناری خانه ایست کوچک
پر ز مهر  و پر ز صفا
از پنجره اش میشود رویا را دید
میشود در آن نفس های گرم عشق را حس کرد
صدای قهقهه عشق از آن سر اتاق بلند است
و دوست داشتن از کتری در حال جوش سوت میکشد
روی میز صفا پهن کرده اند و محبت و عهد را در پیاله ریخته اند
و انعکاس خوبی در آینه بازتاب میشود ...


سحر کرمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.