نشسته ای تو به جانم ، چو درد پنهانی

نشسته ای تو به جانم ، چو درد پنهانی
به گوشه گوشه ی دل آمدی به مهمانی

تو از لطافت یک معجزه شدی لبریز
که ساکنی به حدود  ِ هوای ِ بارانی

شدی شبیه مبارز به جنگ ِ تنگاتنگ
درین سیاهی ِ شبهای گنگ و طوفانی


همیشه درد و غم‌ و رنج و حسرتی افزون
که دل شده پُر  ِ ماتم وَ رو به ویرانی

مدافعی چو امیری به جنگ رویارو
ولی به تیر ِ نگاهی ، اسیر و زندانی

تو را ز قلب ترانه گرفته ام ای دوست
شبانه های مرا کرده ای تو نورانی

کنون که حسرت دلها شده فراق تو
بیا که نقطه گذاری به هجر طولانی


فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.