در سحر بود

در سحر بود
که فریاد بر آورد ،خورشید
همه ی شب زده گان
خوابتان طولانی است
گوش تان
ناشنوا
چشم هاتان
به سیاهی بسته
نمی بینید مگر
آسمان
غرق شقاوت شده است
چهره ی آبی روز
زیر خاک پنهان است
و صدای گل نورسته ی نور
از فلق می آید
و کمک می خواهد
همه ی شب زدگان
خوابتان طولانی است ...
گورها تان بیدار
در شب سرد سکوت
خواب خوش می بینند...
و چراغ پندار
همچنان خاموش است
و شقایق در گور
گل لاله در خون
یاسمن شعر سحر می خواند ...
از تن زخم نوید
چشم امید
چراغی دارد
شب در حیلت گوری دیگر ...
گورها می زاید
و حدیث گل سرخ
این چنین می خواند
هست گورهامان پیدا
وقت آنست که
بیدار شوید
چشم ها را به طلوع بگشایید
...
همه ی شب زده گان
خواب دیگر بس است
تا سپیده دگر راهی نیست


فیروزه سمیعی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.