| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
چشم تو چشم غزالی است که دیدن دارد
بودنت با همه نازش خریدن دارد
سر هر شاخه نشسته لب لعلت آری
لب تو سرخی سیبی است که چیدن دارد
چشمۀ آب حیاتی و به جانم جانی
تو دهی و دل من میل تپیدن دارد
عمق چشمت مرا خوانده و بی پروا دل
چون عقابی است که خود قصد پریدن دارد
دم بنان و گرامافون و نامت شعری
که همه هستی من شوق شنیدن دارد
گر که همراهی تو خواب و خیالی باشد
با خیالت دل من عزم رسیدن دارد
همچو مجنون که دلداده و دور از لیلی
عاشق و رگ ببین تیغ بریدن دارد
بر ندارم سر از این خاطره و خاطر تو
نفس از خاطر تو میل کشیدن دارد
ایوب محمدی