دوست داشتنش عامیانه نبود

دوست داشتنش عامیانه نبود

که با کلمات سطحی

بشود شکوهش را به نمایش کشید

دوست داشتنش

حوصله داشت

حساس بود

و من مثل حلزونی که خانه اش

تنها دارایی اش باشد

عشقش را بر شانه هایم حمل می کردم


"روشنک آرامش"

برای این تن ، خسته ...

برای این تن ،
خسته ...
دلبری باید یافت !
که زورش به ،
زخمهای دلت برسد .


مهدی_قاسمی_نسب

قدم می‌زنم

قدم می‌زنم
کوچه‌های دلتنگی را
می‌خوانم در سکوت لحظه‌ها
"بی تو مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشتم"

می‌نشینم ساعتی بر لب جوی
همانجا‌یی که عبور کردی
از من و عاشقانه‌هایم
بی بازگشت


لیلا_ابراهیم‌زاده

اذان باران

اذان باران
بر گوش سحر
می پراند
خواب زمین را

زهرا_احسانی

آغوش بهارت

آغوش بهارت
می‌نوازد به لطافت رود
ساقه‌ی ترد تن
از ترنم نسیم
به نغمه‌ی رُستن

فرشته_پورمیرزایی

کویر بایری ست

کویر بایری ست

روزگارمان

از آسمان و زمین

برایمان می بارد

صبور باش

حاصلخیز می شویم


مناقنبری

ساده می گویم چشمهایت پشت پنجره

ساده می گویم
چشمهایت پشت پنجره
فلسفه باران است
در انبوه ابرها
سهم من از این طراوت مزمن
پرنده ایست
که بعد از غروب پرواز
خواهد مرد...


محمدتقی_امیدی