گیسو شده چون حریر بر شانه من

گیسو شده چون حریر بر شانه من

عطر گل یاس می دهد خانه ی من

تو وعده ی مهمان شدنت را دادی

انگشت تو باز می شود شانه ی من

فاطمه_رضانژاد

تو را آنقدر میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آنقدر میخواهم که باغی باغبانش را

که گنجشکی میانِ سوزِ سرما آشیانش را

تو را آنقدر میخواهم که یک آهویِ درمانده

میانِ پنجه شاهینیِ صیّاد،جانش را

تو را آنقدر میخواهم که فریادی شنیدن را...

که پروانه درون پیله شوق آسمانش را

هوا وقتی که با عطر تنش بوی تو را دارد

بهاری تازه میبخشد زمین و ساکنانش را

تمام قصّه ام شد یک کتابِ خواندنی آنهم

نوشتم خط به خط با توتمام داستانش را

هاله محمودی

برگرد! تا وقتی نمی‌آیی نمی‌چسبد

برگرد! تا وقتی نمی‌آیی نمی‌چسبد
بانوی من! پاییز، تنهایی نمی‌چسبد

وقتی نباشی پیش من، پاییز، جای خود...
هر چیز زیبا و تماشایی نمی‌چسبد

بر سرزمین غصبی دل، بعد تو، شاهم!
بر مُلک خالی، حکم‌فرمایی نمی‌چسبد

دار و ندارم بوده‌ای، هستی و خواهی بود
داروندارم! بی تو دارایی نمی‌چسبد

کم "هیت لک" نشنیده‌ام امّا "معاذ الله" *
وقتی زلیخا نیست، رسوایی نمی‌چسبد

هر چند تلخی می‌کنی شیرین من! با من
بی قند لبخندت ولی چایی نمی‌چسبد

از تو فقط یک عکس پیشم مانده بانو جان!
می‌بوسمت امّا مقوایی نمی‌چسبد!

منِ من،یکی را بفرست،

منِ من،یکی را بفرست،
پادر میانی کند،
مرا ببخش که اینهمه
از تو دور مانده ام،
دیگر حتی رنگ
چشمانت را نمی شناسم،
بیا و سخت درآغوشم بگیر،
دلم برای بودنت ،ماندنت،تنگ شده،
مرا به یاد خودم بیاور،
منِ من،پیراهن های رنگیت را بپوش!
این بهار،با باغی از یاس و
اقاقی به دیدارم بیا،
من سالهاست منتظر رسیدنت
روی پله های بی کسی نشسته ام،،،


فاطمه مصطفایی

این شب ها..،

این شب ها..،
شبیه رنگ غم اتاق کوچکی شده ام
که پنجره اَش هرگز نور را
بر تن زخمی دیوارهای خسته اَش لمس نکرد
تا نور خفیف ستاره های آسمان دلش
مثل تابشِ ماه بی جان
روی صورت سایه های خیالیِ
پرده های سُرخِ حنجره ی قلم نقش ببندد؛
اما انگار در سلول انفرادی
طالع قهقه این چنین بود
مثل هق هق گلوی متورم واژه هایم
که همچون هلال
برعکس نوشته ام
تا لاله باشد
در دفتر دلتنگی هایم
و از لب هایش هزاران گُل روئیده شود!

مرتضی سنجری

درد من نیست، که این درد پریشانی هاست

درد من نیست، که این درد پریشانی هاست
این جنون عادت هر روزه ی تهرانی هاست

پشت من پهنه ی زخم است، ولی شهر هنوز...
اولین دغدغه اش پینه ی پیشانی هاست

«از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود...؟»
به کجا می روم این راه پشیمانی هاست


چند وقت است که بی حوصله ام، بی شعرم
چشم های تو ولی رمز غزل خوانی هاست

من به جز «شعر» به جز «آه» بساطم خالی است
و به جز عشق، دلم صحنه ی ویرانی هاست

من پریشان به پریشانی چشمان توام...
چشم های تو پریشان به پریشانی هاست

می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای...
بی نمک نیست اگر سفره ی بی نانی هاست


من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم
عشق راه و روش بچه دبستانی هاست

شعر از: عمران میری