زیباترین دریا

زیباترین دریا

دریایى است که هنوز در آن نرانده‌ایم

زیباترین کودک

هنوز شیرخواره است

زیباترین روز

هنوز فرا نرسیده است

و زیباترین سخنى که می‏خواهم با تو گفته باشم

هنوز بر زبانم نیامده است.

 

ناظم حکمت

آن چیست که با من یکیست؟

آن چیست که با من یکیست؟
و من هنوز ندانستم
که او در من و من در اوست

گاهی فکر میکنم:
"وای که شاید هرگز نخواهم دانست،"

چه فریب غمگینی!
در هزارتوی همواره فکر

شاید بجای جستجو دیواری را فروریزم
پنجره زخمهای ناگزیر را باز بگذارم
و افسار را به باد بسپارم

به صداهای بی واژه گوش کنم
و دم نزنم

و بدانم
اگر زمین آبی و آسمان سبز بود
من وارونه نبودم

باور کنم که حقیقت یکیست

حقیقتی زیادی روشن
برای چشمان بی سلاح من مسافر
حقیقتی که چون یک نفس،
یک باد،
یک شبح،
یک سایه
با یک نگاه از گوشه چشم
زیرکانه در امتداد هویتم محو میشود


باید چشمانم را بشویم
و تا طلوع عشق
در تاریکی بنشینم
و به دوردستها خیره شوم

رامین اسدی

عاشق بودن ، ذات من است

ازمیان تمام چیزهایی که دیده ام
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم 
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام 
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم

خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق ؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است 
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند ؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام


عاشق بودن ، ذات من است

پابلو نرودا 
مترجم : بابک زمانی

عشقت داغِ بزرگی بود

عشقت 
داغِ بزرگی بود
که روزگار 
بر دل و پیشانی ام گذاشت 

حالا تو بگو
با دستی که پشت آن را داغ گذاشته ام 

چگونه می توانم 
دستِ دوست داشتنِ کسی را
دوباره بفشارم ؟

مینا آقازاده

عطر بودنت

عطر بودنت
عطر بهار
از دست دادنت
چارپایه ای
بر زیر دار
دیدنت در هرکجا
کرده ما را برقرار
بوسه پنهانیت
کرده ما را میگسار


مهرداد درگاهی

پاییز!

باران صدای موسیقی #پاییز

+پاییز هم داره به یغما میره ولی بعضی آدمهاهنوز آدم نشدند

جرات داری با اسم مشخص پیام بده..و اگه حرفی دارید دلخوری دارید

بگید..نه کنایه بزنید...قضاوت کنید.....

مرد می آمد از میان مه

مرد می آمد از میان مه
جنگل انبوه زرد در مه
خش خش برگ درختان بلوط
سپیدار یا توت
زیر پای مرد
همه رنگ، سرخ و زرد
خشک و تر
قهوه ای یا تیره تر
همه مهمان زمین
گاهی هم سینه سرخی از شاخه ای میجست،
در مه ناپدید میشد
ابر یا مه هردو توامان باهم
در میان باد پیچ میخوردند در دل جنگل
همراه شبنم روی چهره آن مرد.
روی ریش سیاه او، نقش های بلور
روی ابرویش
غباری از شبنم
شاخه های لخت درخت
روی سر مرد
کاش میدانست
در جستجوی چیست
کاش می دانست
چون برگان درخت در پاییز
آخرش میمیرد..

تورج میرزایی