گوش کن ...

گوش کن ...
مدتی است از شکسته شدن این دل گذشته ،
هنوز قطره هایی از اشکهای آن روزها بر چشمانم نشسته ،
حالم بهتر از این دل خسته نیست ... دلم گرفته ،

کجایی که آرامم کنی ، کجایی که این غم یخ زده را در دلم آب کنی

دلم گرفته ، کجایی که به درد دلهایم گوش
کنی نیستی و من در حسرت این لحظه ها نشسته ام
نیستی و من بیشتر از همیشه خسته ام در لا به لای برگهای زندگی
برگی نیست که از تو ننوشته باشم ،
روزی نیست که از تو نگفته باشم هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم
من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود

همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود من آن دست های گرمت را می خواهم

وقتی دیروز باران بارید
دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگی‌اش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یادت سخت گریستم
وقتی رفتی سقف این خانه ترک برداشت
وقتی رفتی دل من سخت شکست....

فقط زخمها نیستند که ماندگارند...

فقط زخمها نیستند
که ماندگارند...
گاهی کسی چنان بر احساست
دست میکشد که جایش
تا ابد در قلبت میماند...

در یک عصر پاییزی سرد

در یک عصر پاییزی سرد
توی یک خیابان خسته طولانی
از لابه لای بی حوصلگی آدمها که عبور می کنی
برگی از درخت
لرزان و رقصان
روی شانه ات می افتد
می ایستی
به آسمان نگاه می کنی
لبخند می زنی
و از لا به لای مهربانی آدمها عبور می کنی

آری ، امروز حرفی برای گفتن ندارم فردا خیانت خواهم کرد

فردا خیانت خواهم کرد ، نه امروز
امروز، ناخن هایم را بکشید

خیانت نخواهم کرد
شما مرزهای شهامت مرا نمی شناسید
من ، اما ، از آن با خبرم
شما پنج دستید
... سخت و زمخت و پر از حلقه های آهنین
بر پایتان چکمه های میخ دار
اما من فردا خیانت خواهم کرد
نه امروز
به این یک شب نیاز دارم
تا تصمیم بگیرم
دست کم به یک شب نیاز دارم
برای برائت ، ندامت ، و خیانت
برائت از دوستان
ندامت از نان و شراب
خیانت به زندگی
یعنی مردن
من فردا خیانت خواهم کرد
نه امروز
در زیر پنجره سوهانی است
نه برای جلاد
نه برای میله های بیرون پنجره
بلکه برای رگ های مچ من
آری ، امروز حرفی برای گفتن ندارم
فردا خیانت خواهم کرد

ماریان کوهن

هر قطره باران همانند لبخند تو زیباست

هر قطره باران
همانند لبخند تو زیباست
ای کاش هر روز و هر شب باران می بارید
تا زندگی ات پر از لبخند شود
و جایی برای اشک نماند


حمید_هیراد

دلشوره دارم امشب، از عطرِ تن وُ پیراهنت

دلشوره دارم امشب، از عطرِ تن وُ پیراهنت 

دست مرا محکم بگیر، می ترسم از گُم کردنت

ای عشق پنهانی! مرا تا پهنه ی رویا ببر

مخفی در آغوشت ولی تا آخرِ دنیا  ببر

می لرزم اما لحظه را، با قصه قسمت می کنم

پنهان ز چشمِ دیگران، دل را به اسمت می کنم

آهسته در گوشم بگو، در شب تو می مانی وُ من

افسانه های کهنه  را تنها تو می دانی وُ من

دست ِمرا محکم بگیر، می ترسم از گم کردنت

دلشوره دارم امشب از عطر تن و پیراهنت

اینَک تو را اولین عشق خواهم نامید

اینَک تو را
اولین عشق خواهم نامید

به حُرمتِ نامِ مُقدَست
که‌‌ چون ترانه ای قدیمی
با عطرِ باران
سالها ‌مرور‌ خواهی شد
هر بار زیباتر
هر بار عاشقانه‌ تر

اینک تو را آخرین اُمید خواهم خواند
چون ترانه ی آزادی
بر لبِ آخرین زندانیِ این مَحبس!


حامد نیازی