| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
شاعر تو را دید و غم خود باز یادش رفت
شعر کبوتر با کبوتر باز... یادش رفت
پرواز گیسوی رهایت را کبوتر دید
شرمنده شد از کار خود، پرواز یادش رفت
چشمان تو مانند دریایی جدا از هم
موسی تو را وقتی که دید اعجاز یادش رفت
عطر تنت خوشبوتر از باغ ارم... حافظ
با عطر تو مجنون شد و شیراز یادش رفت
حتی بنان از دوریت دلتنگ و محزون است
بغضی گلویش را گرفت... آواز یادش رفت
شکستنیتر از آنم که سنگ برداری
و یا به خاطرهای دیرسال بسپاری
تویی که میروی از پیش من، نمیدانم
چهقدر از من و حال دلم خبر داری؟
من و دل و غزلم سالهاست زندانیم
در این اتاقک مرطوب چاردیواری
گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر
به تار حوصلهی روزهای تکراری
•
مرا بگیر و تماشا کن و سپس بشکن
همیشه آینه پیدا نمیکنی... آری...
مجتبی صادقی
در فکرو و خیال خویش نوشتم!!
عشق زیباست ،،
وانگه ندایی گفت:
که رویاست ،،
گفتم :خدایا ؛!!
مگه نیستی عاشق؟؟
گفت: در عالم عشق،
چه دانی؟
که عاشق ،، همیشه تنهاست،
مجیدآبسالان
آمد.
دستش به دستبند بود
از پشت میله ها
عریانی دستان مرا ندید
اما
یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست
چیزی نگفت
رفت.
اکنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند
خورشید
در پشت پلک های من اعدام می شود ...
«خسرو گلسرخی»
پاییز منتظر است!
با فرش فرشی از برگ ها
سر قرار همیشگی!
کنار شاخه های سردو بی حوصله
به وقت عصر
به وقت دلتنگی
به وقت حرف های ناگفته !
پاییز منتظر است و من ...
کی می آیی ...
ام البنین دهقان


