برایم بنویس زیرا

برایم بنویس
زیرا
همه‌ی گل‌های سرخی
که به من هدیه کردی
در گلدان بلورین خود پژمرده‌اند
و تنها
گل‌های سرخ اشعارت
که برایم سرودی
هنوز سر زنده‌اند
از همه‌ی گل‌های جهان
و همه‌ی زمان‌ها
تنها بوی عطر
در اشعار باقی می‌ماند.

غاده_السمان

دنیاى درون یک زن

دنیاى درون یک زن می تواند به همان سرعتى تغییر کند
که دنیا در جنگ تغییر مى کند.

کریستین هانا

تقریبا؟! جواب بی‌نظیری است!

تقریبا؟!
جواب بی‌نظیری است!
صحیح هم هست؛
ما در هر چیز فقط تقریباً هستیم.

یک ورق از زمان داره جدا میشه

یک ورق از زمان داره جدا میشه
درحالی‌که تو داری من رو ترک می کنی
از زمان شروع این عشق
من از این پایان می ترسیدم

من تو رو مثل یک گناه پنهان کردم
هیچ کس من و تو رو نمی دید
وقتی که من از درون گریه می کردم
و چشمانم می خندیدند
مثل یک گناه پنهان کردم

نه امروز نه فردا هیچ انتظاری ندارم
و عکس هایی که باعث می شوند
به آن روزها حسادت کنم
دارند کمرنگ می شوند
♪♪♪

نگهبان نورت باش

نگهبان نورت باش
انسانیت چراغ کم سویی است که این روزها همه تلاش می کنند خاموشش کنند.
دارد از هر سویی بادی می وزد.
خشم می وزد. خشونت می وزد.
نفرت و انتقام می وزد.
دروغ می وزد. خیانت می وزد.
شیطان می وزد... تو اما چراغت را روشن نگه دار. نگهبان نورت باش.
این چراغ تنها دارایی توست. انسان بمان.

عرفان نظر آهاری

برای دریا

سکوت می کنم

نوجوانی ام را

در تکّه های آینه ی شکسته ی زیر پایم مرور می کنم

روی دیوار مردی که نیست لبخند می زند

مردی که

موهایش شب های بوشهر است

چشم هایش مثل خواب ماهی ها آبی

دست هایش ظهر نخلستان وقت اذان

و صدایش

صدایش

صدایش روییدن نیلوفری ست
درست در میانه ی پاییز

غم انگیز
زیبا

که می شود ازاو شعر نوشت

که او خود شعر هست

لب باز می کند
استعاره ها تعظیم می کنند

واژه ها به دست بوسی اش می روند

مثل نی انبانِ پر شور

مثل دریا
مثل دریا نه
او خود دریاست ...

# دنیا غلامی (( رزسیاه ))

حس نومیدی از اینجا نشات میگیرد

حس نومیدی از اینجا نشات میگیرد
که آدم نمی داند چرا می جنگد و حتی نمی داند اصلا باید بجنگد یا نه ؟

تو آن بارانی که هر قطره ات

تو آن بارانی

که هر قطره ات

خورشیدی در من می نشاند

و روزهای کوچکم

با روح سبزشان

به اندازهٔ کافی

برای عشق جا دارند

تا بدانم

چگونه زندگی کنم

چگونه بمیرم

و از غبارِ فاصله ها

در الهه های کوچک عشق


به ابدیتِ تو برخیزم

پرویزصادقی