ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دل که با صد رشته ی جادو نمی گیرد قرار
تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید...
حسین منزوی
من اگر معشوقهى تو بودم
صبح ها، جاى باد و باران را تغییر میدادم
فصلِ باران را مى آوردم بالاى خانهمان
آن درختِ کاج را بالا میرفتم
و روى بلندترین شاخهاش نامَت را روى ابر مینوشتم وَ مىسرودمَت ...
من اگر معشوقهى تو بودم
هزار هزار آیه را براى ستایشَت به زانو مى کِشاندم و نامَت را بر دهانِ خدا مىبوسیدم ...
من اگر معشوقهى تو بودم
براى آمدنَت سبدسبد شکوفه هاى بهار نذر مى کردم وَ خندههایَت را مىآویختم بر دیوارِ خانه مان..
من اگر معشوقهى تو بودم
هیچ اجبارى براى مُردن نبود ..
سپیده امیدی
اگر قرار است چاقویی در شکمت فرو کنند
لااقل کار را با همان قیافه قاتلانه و نفرتانگیز انجام دهند...
نه اینکه همزمان به تو لبخند بزنند و امیدواری بیهوده بدهند
مثلا بگویند: نگران نباش، چیزی نیست شش ضربه هم بخوری
مثل قبل سالم خواهی بود...
ژوزه ساراماگو
دخمه
اگر جادوگری میآمد و میگفت
میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد
نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم.
اگر در لحظات سرخوشیام
هنوز طبق عادت گذشته آرزویی میکردم
در لحظاتی که جدی میشدم خوب میدانستم
که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم.
حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم
چون میدانستم حقیقت چیست.
حقیقت بیمعنا بودن زندگی بود.