چو لب به خنده گشاید ،
گشاده گردد دل ...
| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بارها و بارها؛
کسی توی این دریاچه غرق شده
آدم ها اما
همچنان پشت به دریا می ایستند
لبخند می زنند به لنزها
و عکس می گیرند
همیشه پشت همه ی عکس های دو نفره،
چند نفر مرده اند...
رویا_شاه_حسین_زاده
دوستم داشته باش!
از رفتن بمان!
دستت را به من بده،
که در امتدادِ دستانت
بندریست برای آرامش...!
نزار_قبانی
جادوی
چشمان
زیبایت دلم را میدزد ....
و چشم زیبایی تو
جهان تاریک من را روشن میکند
علی غلامی
در گذشته، با طلا میشد تقریبا هر چیزی را خرید،
اما ارزشهای دیگری هم در کار بودند:
به فکر دیگران بودن و صداقت،
نام نیکی از خود برجای گذاشتن و شرف چیزهایی بودند
که آدمها با هیچ گنجینه مادی دیگری آن را عوض نمیکردند.
در این زمانه دیوانهوار پی پول دویدن،
ظاهراً دیگر نهی و منعی بر جای نمانده است.
همه معیارهای صداقت و اصول اخلاقی ما
از پایه سست شدهاند.
